محل تبلیغات شما



حتی اگر بیماری کروناویروس به امواج جدید نرسد و در همین پاییز مهار شود، تا همین امروز تعداد بی‌کاران در آمریکا در کمتر از یک ماه به 22 میلیون نفر رسیده و پیش‌بینی میزان فقر به نیمی از جمعیت می‌رسد؛ رقمی که در آمریکا پس از بحران عمومی اقتصادی 1930 و سپس بحران 2008 سابقه نداشته است. در چین نیز که همراه آمریکا بزرگ‌ترین اقتصاد جهان است، بحران‌های مشابهی را شاهد خواهیم بود؛ چون سطح مصرف به‌ویژه در طبقه متوسط، سقوط خواهد کرد.

کرونا در حالی در ابتدای 2020 بر دنیا سایه گسترانده بود که 2019 با جنبش‌های اعتراضی گسترده‌ای در سراسر دنیا به پایان رسیده بود. سالی که تجربه‌های خونین زیادی در خیابان‌های شهرهای مختلف دنیا داشت و همه‌گیری اعتراضاتش شهرهای زیادی را در بر می‌گرفت. از شیلی و هنگ‌کنگ تا لبنان و عراق و در مقاطعی هم خیابان‌هایی در ایران؛ اما همان‌طورکه اعتراضات مردمی در شهرهای زیادی در حال ویروسی‌شدن بود، یک‌باره یک همه‌گیری ناشناخته دکمه توقف بسیاری از امور از جمله اعتراضات مردمی را هم زد. ذات ابتلا به این بیماری که همه را مجبور کرده بود زندگی با فاصله‌ای از یکدیگر را تجربه کنند، عملا امکانی برای ادامه اعتراضات نگذاشت.

به گزارش شرق، در این میان دولت‌ها هم چندان از ت‌های خود عقب‌نشینی نکردند؛ معترضان که به خانه‌های‌شان رفتند، طرف دیگر ماجرا در زمین بدون مبارز به تاخت‌و‌تاز پرداخت.

این موضوع دست‌مایه گفت‌وگویی با ناصر فکوهی»، جامعه‌شناس و استاد دانشگاه شد تا با او درباره تأثیر کرونا بر اعتراضات اجتماعی و همچنین آینده اعتراضات مدنی در دنیای بعد از کرونا حرف بزنیم.

آیا می‌توان انتظار داشت این بیماری همه‌گیر، روندهای اعتراضی پیش از بحران را مع کند؟ مقصود روندهایی است که منجر به شکل‌گیری جریان‌های مبارزه و اعتراض در کشورهای مختلف دنیا شده بود.
نخست بگویم که هر آنچه را در اینجا و در این روزها گفته می‌شود، باید به‌شدت نسبی تلقی کرد، زیرا داده‌ها و تحلیل‌های ما درباره بیماری کروناویروس محدود و به‌شدت و دائم در حال تغییر هستند؛ اما من هم مثل بسیاری دیگر از همکاران دانشگاهی و روشنفکرمان در ایران و جهان، فکر می‌کنم این وظیفه ماست که در همین شرایط نیز سکوت نکرده و نظرات خود را با قیدکردن این نسبیت پاسخ‌ها، بیان کنیم. دلیل اصلی از نظر من در آنچه شاید بتوان یک جامعه‌شناسی یا انسان‌شناسی فوری» این پدیده به حساب آورد، این است که معتقدم فرایند تحول این بیماری در کوتاه‌مدت و درازمدت تأثیراتی بسیار منفی بر نظام‌های اجتماعی و ی و اقتصادی جهان باقی خواهد گذاشت که احتمالا کمتر از خود بیماری و آسیب‌های آن نخواهند بود و حتی ممکن است بیشتر باشد.

اما درباره پرسش شما؛ به نظر می‌رسد درمورد این ویروس مانند موارد پیشین، ما نه با یک موج، بلکه با چند موج پی‌در‌پی روبه‌رو باشیم؛ برای مثال در فصل تابستان فروکش کرده و از پاییز بار دیگر افزایش یابد. در این حالت، فرکانس فرود و فراز بیماری بر تأثیرات اجتماعی آن نیز تأثیر می‌گذارد؛ اما آنچه من در اینجا می‌گویم براساس روندی است که تاکنون از اواخر پاییز گذشته (آذر 1398- فوریه 2019) تا امروز (فروردین 1399 – آوریل 2020) شاهدش بوده‌ایم، پیش‌بینی‌ها نیز تا حداکثر پاییز سال آینده به شرط یافته‌نشدن واکسن یا دوای مؤثر و تأیید‌شده مطرح شده‌اند.

در این صورت باید بگویم که به احتمال زیاد نه‌تنها بعید به نظر می‌رسد که شاهد امواج اعتراضی از جانب فرودستان شهری یا معترضان مدنی در جناح‌های پیشرو باشیم، بلکه درست برعکس احتمال امواج اعتراضی از سوی پوپولیست‌های راست علیه اقدامات دولت‌ها ممکن است اتفاق بیفتد یا شورش‌های کوری پدید بیاید که از جانب آنها مورد سوءاستفاده قرار بگیرد. مصداق این سخن نیز آن است که در همین هفته گذشته در میشیگان، ویرجینیا، مینه‌سوتا و چند ایالت دیگر آمریکا، طرفداران ترامپ به خیابان‌ها ریخته‌اند و با تحریک خود ترامپ که در چند توییت از مردم این ایالات خواسته بود ایالت خویش را آزاد کنند» به ناآرامی‌هایی دامن زده‌اند. راست آمریکا با وحشت از آنکه انتخابات ماه نوامبر آینده را ببازد، در حال سوءاستفاده شدید از این بیماری در تحریک مردم به شورش و در نهایت شاید به‌تعویق‌انداختن انتخابات یا جلوگیری از رأی‌دادن پستی برای پیروزی مجدد ترامپ است. شبکه راست افراطی و پروپاگاندای فاکس‌نیوز و پزشکان تلویزیونی آن نیز از جمله دکتر آز» که مخاطبان ایرانی شبکه‌های ماهواره‌ای خوب او را می‌شناسند نیز همراه با راست آمریکا در این کارزار مشارکت دارند. همین سناریو را می‌توان اگر بیماری ادامه یابد، در کشورهای اروپای شرقی به‌ویژه در مجارستان، هند و ترکیه و برزیل که دولت‌های دست راستی پوپولیستی در آنها روی کار آمده‌اند، مشاهده کرد.

به عبارت دیگر راست نولیبرالی برای نجات‌دادن سیستم سرمایه‌داری مالی و طرفدار عدم مسئولیت دولت در سلامت عمومی، کاملا آمادگی دارد به بهای مرگ انسان‌ها که اغلب آنها فرودستان هستند (حدود 70 درصد مرگ‌ومیر کرونا در آمریکا به‌طور تقریبی از جمعیت 30 درصدی سیاهان آن است) به شورش‌هایی اجتماعی دامن بزند تا به بهانه ناآرامی»، جناح‌های تندرو را به قدرت برساند یا در قدرت نگاه دارد. در این شرایط که به کمک به فرودستان و کسانی نیاز است که کمترین امکانات را برای محافظت از خود دارند، شک نداشته باشیم که جناح‌های راست و پوپولیستی، لحظه‌‌ای درنگ نخواهند کرد که ترس و واهمه مردم را پلکان رسیدن به قدرت یا باقی‌ماندن خود در قدرت کنند؛ اما گمان نمی‌کنم در جهت مخالف بتوانیم جنبش‌هایی را ببینیم، زیرا این حرکات اعتراضی در سراسر جهان، پایه و اساس انسان‌دوستانه دارند و حاضر نیستند در این شرایط بحرانی و خطرناک جان انسان‌ها را برای مسائل ی به خطر بیندازند.

حداقل در این فرصت کوتاه چندماهه این موضوع دیده شد که کرونا بر جریان اعتراضات مردمی که در دنیا گسترش یافته بود، تأثیر گذاشته است. از نظر شما کرونا چه آینده‌‌ای پیش‌روی اعتراضات مردمی گذشته است؟
آنچه گفتم بحثی تقریبی بود که شامل یک چشم‌انداز کوتاه‌مدت می‌شود؛ برای مثال چشم‌اندازی شش‌ماهه، زیرا در این مدت بسیار بعید است شاهد جنبش‌های اعتراضی مردمی گسترده به‌طور‌کلی و به‌ویژه از سمت فرودستان باشیم. مگر در اثر فشار فقر و دخالت‌نکردن کامل دولت برای جبران آن؛ اما برعکس در میان‌مدت به نظرم دو سناریو در پیش‌رو وجود دارد که هر دو جهانی است: در یکی از آنها این جنبش‌ها به‌صورت خشونت‌آمیز و مخرب و در دیگری به‌صورت قدرتمند اما مسالمت‌آمیز به راه خواهند افتاد؛ اما به‌هر‌حال گریز‌ناپذیر خواهند بود. ابتدا بگویم چرا جنبش‌های گسترده فرودستان شهری را در چند سال آینده گریز‌ناپذیر می‌دانم.

دلیل اصلی این امر آن است که حتی اگر بیماری کروناویروس به امواج جدید نرسد و در همین پاییز مهار شود، تا همین امروز تعداد بی‌کاران در آمریکا در کمتر از یک ماه به 22 میلیون نفر رسیده و پیش‌بینی میزان فقر به نیمی از جمعیت می‌رسد؛ رقمی که در آمریکا پس از بحران عمومی اقتصادی 1930 و سپس بحران 2008 سابقه نداشته است. در چین نیز که همراه آمریکا بزرگ‌ترین اقتصاد جهان است، بحران‌های مشابهی را شاهد خواهیم بود؛ چون سطح مصرف به‌ویژه در طبقه متوسط، سقوط خواهد کرد. هم‌اکنون بحران‌های نفتی را نیز داریم که قیمت‌های نفتی را به صورت وحشتناکی کاهش داده‌اند. این تابستان بزرگ‌ترین کشورهای ثروتمند جهان نظیر فرانسه، بریتانیا، اسپانیا و ایتالیا تقریبا درآمد توریستی نخواهند داشت و اقتصادهای آنها امروز به شکل وحشتناکی ضربه خورده‌ است. فراموش نکنیم که سطح پوشش بیمه و تأمین اجتماعی هرچند در اروپا خوب است، اما در سال‌های اخیر به دلیل ت‌های نئولیبرالی به‌شدت ضربه خورده و در آمریکا هم که مشخص است؛ اصولا اکثریت نه بیمه درست و قابل تضمینی دارند، نه پس‌اندازی و نه آمادگی برای بحران‌های بزرگ خانگی. همه این موارد سبب خواهند شد که با سقوط جهانی اقتصاد در سال‌های 2020 تا 2022 روبه‌رو باشیم که سرچشمه جنبش‌های گسترده فرودستان شهری و البته ضدشورش و سرکوب‌های حاکمان و بالا‌گرفتن فاشیسم، نژادپرستی‌ها، ملی‌گرایی‌های ضد مهاجر و همه متعصبان است.

با پیش‌زمینه‌‌ای که ترسیم کردید، چند سناریو را می‌توان برای آینده پیش‌رو ترسیم کرد؟
دو سناریویی که به نظرم قابل پیش‌بینی هستند، به انتخاب یا عدم انتخاب ترامپ (به‌مثابه یک شاخص نه یک شخص) باز‌می‌گردد. ترامپ به اذعان اکثریت 50 تا 60 درصدی آمریکایی‌ها و تقریبا تمام دانشگاهیان و روشنفکران، ت‌مداران کارکشته، اهل رسانه و اغلب هنرمندان این کشور، یک بساز‌و‌بفروش نیویورکی، فرد بی‌اخلاق و بی‌احساس و بی‌مسئولیت و فاسد و ی رسمی است؛ آن‌هم همراه با روابط بسیار مشکوک و تهدیدکننده از سوی دولت‌های فاسد جهان‌سومی نظیر عربستان، ترکیه، برزیل و هند و دولت‌های اقتدار‌گرایی نظیر چین و روسیه. دلیل انتخاب‌شدن بار نخست ترامپ، رشد پوپولیسم در حد 40 تا 45 درصد در رأی‌دهندگان آمریکایی، تخریب حزب جمهوری‌خواه از درون و همچنین تمایل راست نئولیبرال آمریکا به در‌دست‌گرفتن کامل دیوان عالی این کشور و دستگاه قضائی و لغو گسترده مالیات‌های سرمایه‌داران بزرگ بود که ترامپ همه را انجام داد؛ اما این غولی که از چراغ جادو درآمد، بسیار وحشتناک‌تر از چیزی بود که تصور می‌کردند و یک فاشیسم نوظهور در آمریکا ایجاد کرد. ترامپیسم» در حقیقت نه‌فقط نهادهای آمریکایی از سازمان‌های نظامی تا جاسوسی و قضائی و مقننه را به‌شدت تخریب کرد، بلکه جامعه مدنی آمریکا را نیز به‌شدت دو‌قطبی کرد و حزب جمهوری‌خواه را در شرف نابودی قرار داد؛ تقریبا همان کاری که نیکلا سارکوزی چند سال پیش با حزب گلیست فرانسه کرد و نتیجه‌اش روی کار آمدن مکرون بود.

در صورت انتخاب دوباره ترامپ نیز بحران‌ها در سطح آمریکا و جهانی به‌شدت افزایش یافته و احتمالا شاهد جنبش‌های خشونت‌آمیزی در کل جهان خواهیم بود که ممکن است کار را به جنگ‌ها یا تنش‌های منطقه‌ای و بین‌المللی نیز بکشاند و این بدترین سناریوی ممکن است. سناریوی دوم روی کار آمدن دموکرات‌های معتدل است؛ یعنی جو بایدن که در این صورت آمریکا تلاش خواهد کرد با قدرت دست به ترمیم خرابی‌های ترامپ در سطح داخلی و بین‌المللی بزند و جنبش‌های مدنی، سیاه‌پوستان، مهاجران و گروه‌های پیشرو در آمریکا نیز که از هم‌اکنون وارد مذاکره برای گرفتن بخشی از قدرت شده‌اند، به او کمک خواهند کرد. این امر سبب خواهد شد موقعیت جهانی نیز اندکی برای فرودستان بهتر شود؛ اما نه در حدی که بتوان ضربات اقتصادی کروناویروس را از میان برداشت؛ به‌خصوص که پس از رفتن ترامپ، آمریکا تا سال‌ها میراث‌دار فجایع او در داخل و خارج خواهد ماند. در این صورت، به نظرم جنبش‌های فرودست باز هم به شکل گسترده شروع خواهند شد؛ اما با خشونتی کمتر و مسالمت‌آمیز‌تر.

این سؤال مطرح است که این همه‌گیری بر همه اعتراضات اثری یکسان خواهد داشت؟ به این معنی که آیا ماهیت اعتراض‌های جاری در جهان پیش از کرونا یکی بوده و می‌توان انتظار داشت که بعد از کرونا با فرمول مشابهی متحول شود؟
من معتقدم در مجموع و بنا بر سازوکارهایی که در سرمایه‌داری مالی متأخر وجود دارد، کرونا سبب خواهد شد درست مثل واقعه 11 سپتامبر، شاهد شدت‌گرفتن اشکال اقتدار‌گرایی حتی در دموکراسی‌های غربی بشویم. مثالی بزنم؛ بدون شک ورود به این کشورها سخت‌تر خواهد شد، ت‌های مهاجرتی تبعیض‌آمیز‌تری خواهند داشت، کنترل پلیسی بر جامعه شدیدتر خواهد شد و همه اینها سبب می‌شود واکنش‌ها نیز خشونت‌آمیز‌تر شوند؛ اما نقش قدرت‌های بزرگ و رهبران آنها بسیار مهم است. ما متأسفانه امروز قدرت‌هایی داریم که در رأس اکثر آنها افرادی بسیار نازل و غیر‌شایسته‌، دیکتاتور‌منش و دست در دست مافیای بین‌المللی و سرمایه‌داران بزرگ قرار گرفته‌اند؛ افرادی به‌شدت ضد فرو‌دستان. در اروپا ما شخصیت‌هایی مانند مکرون و جانسون را داریم (درحالی‌که تنها شخصیت موجه یعنی خانم مرکل از قدرت خارج می‌شود)، در روسیه پوتین، در چین جی و در آمریکا ترامپ بدترین رهبرانی هستند که می‌توان برای مدیریت یک جهان بدون تنش در نظر داشت و بهترین رهبرانی که برای ساختن یک جهنم واقعی به آنها نیاز است. بنابراین، به نظرم همه چیز بستگی به آن دارد که این قدرت‌ها آیا تحولی را در خود شاهد باشند یا نه. کمترین جایی که می‌توان در انتظار تحول بود، روسیه است؛ اما در چین، در اتحادیه اروپا و در آمریکا می‌توان در انتظار تحولات مهمی بود که اگر حتی اندکی در جهت حمایت از فرودستان شهری پیش بروند؛ این جنبش‌ها می‌توانند شکل یک مبارزه مدنی مسالمت‌آمیز و بسیار مثبت به خود بگیرند و نیاز به تلفات و آسیب‌های مادی و جانی و خشونت‌هایی که خود زمینه را برای وضعیت‌های بدتر فراهم خواهند کرد، نخواهد بود.

آیا شرایط کنونی را می‌توان با وقایع سال‌های جنگ مقایسه کرد؟ سال‌های آغازین دو جنگ جهانی دربرگیرنده پایین‌ترین میزان اعتراض‌ها در جهان است؛ اما سال‌های بعد از دو جنگ جهانی، نقاط اوج‌گیری اعتراض‌های کارگری در دنیاست. البته این را نباید فراموش کرد که در سال‌های جنگ، امواج اعتراض‌های کارگری به‌هیچ‌وجه از بین نرفته؛ اما از عوارض جانبی جنگ‌ها یکی این بود که سطوح مبارزات و اعتراض‌ها را کاهش داد. با نگاهی به این تجربه تاریخی می‌توان شرایط کنونی دنیا در بررسی اعتراض‌های جهانی را با سال‌های جنگ مقایسه کرد و انتظار داشت سرنوشت مشابهی پیش‌روی اعتراض‌های مردمی باشد؟
کاملا. با این تفاوت که شرایط جهان کنونی بیشتر شبیه دوران پس از جنگ جهانی اول است که اتفاقا متقارن با آنفلوآنزای اسپانیایی بود. پس از آن دوران بود که فقر گسترده اروپا را فراگرفت و به‌ویژه در معاهده ورسای چنان فشاری بر آلمان که در جنگ شکست خورده بود، آوردند که این کشور را به سوی فقر و فلاکت بی‌نهایت پیش برد و در نهایت فاشیسم و جنگ جهانی از این اروپای تخریب‌شده بیرون آمد. پس از جنگ جهانی دوم شرایط متفاوت بود: اولا بر خلاف جنگ قبلی آمریکا در طرح مارشال، آلمان را کنار نگذاشت و تجربه جنگ جهانی اول سبب شد به این کشور نیز کمک شود که رشد کند، بنابراین ت‌های آمریکا تحت تأثیر رهبری ارزنده روزولت در آغاز آن سبب شد دموکراسی و رشد اقتصادی در جهان بالا بگیرد. اما از تقریبا نیمه دهه 1950 هم ت آمریکا تغییر کرد و به طرف حمایت از دیکتاتوری‌ها و کودتاهای نظامی علیه دولت‌های جهان‌سومی (از جمله دکتر مصدق) رفت و هم تشدید فشارهای شوروی، اروپای شرقی را نیز وارد فرایندی از شورش‌ها کرد که هر‌چند شکست خوردند، اما 20 سال بعد زمینه‌های فروپاشی شوروی را فراهم کردند. ت آمریکا در نهایت به برقراری دیکتاتوری در کل جهان سوم و خشونت‌بارترین اشکال آن در کشورهای زیر سلطه مستقیم آن (آمریکای میانی و جنوبی) انجامید و عملا از آن به بعد تا امروز آمریکا ت حمایت از دیکتاتوری‌ها را ادامه داد و نتیجه‌اش همان جهان وحشتناکی است که امروز شاهدش هستیم. انتخاب مجدد ترامپ به این روند دامن خواهد زد.

درنهایت به نظر شما اعتراضات در دوران کرونا و بعد از کرونا تغییر شکل و ماهیت خواهند داد؟
اعتراضات به نظر من در سال‌های آتی بیشتر به مطالبات اقتصادی مربوط خواهند شد. فشار فقر ناشی از این بحران به‌شدت ممکن است بالا باشد. همچنین مطالبات برای آزادی‌های مدنی که به بهانه کرونا از افراد گرفته شده، ممکن است آغاز شوند. تمام این مسائل تا حد زیادی بستگی به آن دارد که آیا جنبشی جهانی برای دفاع از فرودستان و مبارزه با نولیبرالیسم شکل بگیرد یا نه؟ البته منظورم جنبشی خودانگیخته و در قالب خرده‌جنبش‌های کوچک در سراسر جهان به‌ویژه از خلال جامعه مدنی است و همچنین به این بستگی دارد که جامعه مدنی و فعالان این جنبش تا چه حد بتوانند با هوشمندی از دست‌کاری‌شدن به وسیله قدرت‌های بزرگ که سال‌هاست به این کار مشغولند خود را در امان نگه دارند و بازی آنها را نخورند.

شهروندانی که معترض بودند و حالا به دلیل کرونا دست از اعتراض کشیده‌اند با چه چالش‌هایی مواجه هستند. چون از یک سو آنها یک‌طرفه مجبور به تعطیلی اعتراضات شده‌اند و از سوی دیگر دولت‌ها همچنان ت‌های خود را که خلاف نظر مردم بوده، ادامه می‌دهند. در واقع اینجا کرونا یک‌طرفه مردم را از چرخه مبارزه خارج کرده و به دولت‌ها این فرصت را داده که یکه‌تازی کنند. این یکه‌تازی تا کجا تحمل می‌شود و چه نتیجه‌ای دارد؟
متأسفانه موج اعتراضات در این شرایط بیشترین شکنندگی را در مقابل دست‌کاری دولت‌های بزرگ و همه کسانی دارد که به گونه‌های مختلفی بخواهند از موقعیت پیش‌آمده با بحران کرونا، برای تقویت تزهای ملی‌گرایی، نژاد‌پرستی و پوپولیستی استفاده کنند. بنابراین تا این بیماری در مرحله بحرانی است، عملا نمی‌توان به جنبشی فکر کرد اما زنده نگه‌داشتن فرهنگ و فرایندهای فکری و اندیشه در جامعه و جلوگیری از نومیدی و یأس به بهبود وضعیت به نظر من بسیار اهمیت دارد. انفعال، چه پیش و چه پس از کرونا، بزرگ‌ترین دشمن هر‌گونه جنبش و مبارزه‌ای برای دنیایی بهتر است. انفعال می‌تواند به‌سرعت به نومیدی تبدیل شود و به بی‌عملی که در نهایت عمل در جهت دنباله‌روی از سیستم‌های تخریب جهان‌، محیط زیست و سرکوب انسان‌هاست. دلیلی وجود ندارد دولت‌ها یکه‌تازی کنند، اتفاقا به نظر من انتقال گسترده مباحث و حضور اندیشه در پهنه مجازی فرصت‌های تازه‌ای به کوشندگان برای یک جهان بهتر می‌دهد که نباید از آن غافل باشند. اینکه تصور کنیم چون تماس‌های فیزیکی کم شده یا می‌شود و چون تجمع‌ها کم می‌شود – که وما خواهد شد - این به آن معناست که باید اهداف خود را برای جهانی بهتر، کمک به محیط زیست، افزایش آزادی‌های دموکراتیک و از همه مهم‌تر بهداشتی با کیفیتی بهتر و برای همه رها کنیم، کاملا نادرست و در همان جهتی است که پوپولیست‌های نولیبرال مایلند رویدادها را به سویش سوق دهند.

فکر می‌کنید اتخاذ ت‌های مرتبط با کرونا و مهار آن هم منجر به شکل‌گیری اعتراضاتی شود؟ برای مثل در همین هفته در هند شاهد تجمع دست‌فروش‌ها و کارگرهای روزمزدی بودیم که به ت‌های قرنطینه دولت اعتراض داشتند و کار به درگیری کشید. ادامه این وضعیت و نامعلوم‌بودن دورنمای آن موجب می‌شود خیلی‌ها از آینده اقتصادی خود بترسند و ممکن است دست به اقداماتی خلاف ت‌های دولت‌ها در مهار کرونا بزنند. خود این مسئله ممکن است منجر به شکل‌گیری اعتراض‌هایی در دنیا شود؟
خطر در این‌گونه اعتراضات می‌تواند تبدیل آنها به خوراکی برای پوپولیسم‌های راست باشد. در آمریکا چنین است و در جریانات رشد فاشیسم در پس از جنگ جهانی دوم نیز چنین بود: حزب نازی از طریق جذب گسترده آرای کارگرانی که قبلا به حزب کمونیست رأی می‌دادند، به قدرت رسید، زیرا توانست آنها را قانع کند که تنها این حزب است که از مردم فرودست دفاع می‌کند. این خطر بزرگی است که جنبش‌های فرودستان و حتی جریان‌های فکری طرفدار فرودستان را تهدید می‌کند، اینکه خود به بازیچه‌‌ای در دست پوپولیست‌های به‌ظاهر ضد دولت و در واقع طرفدار حاکمیت سرسخت سرمایه‌داری متأخر مالی تبدیل شوند.

منبع:فرارو


بی تفاوتی؛ مفهومی است که حکایت کنندة نوعی بی توجهی و بی قیدی در افراد نسبت به قوانین، هنجارها، حوادث و اتفاقات اجتماعی، ی و غیره در جامعه است که از سوی عمدة اندیشمندان حوزه های مختلف مطالعاتی (اخلاق اجتماعی، علوم اجتماعی، روانشناسی اجتماعی، جامعه شناسی شهری، ارتباطات و مردم شناسی اجتماعی و…)، نکوهش شده و با قاطعیت محکوم گردیده است.

معنای ساده بی تفاوتی اجتماعی یعنی اینکه برای ما مهم نیست چه بر سر دیگران آید و آن روابط عاطفی و مسئولیت پذیری افراد در قبال دیگران کمتر شود.


والتر بنیامین

 

برای بنیامین، سرمایه‌داری، دین محسوب می‌شد؛ زیرا همانند دین، التیام و تسکینی برای رنج‌ها، دردها و پریشانی‌هاست و این سرمایه‌داری می‌خواهد به اضطراب‌ها پایان بدهد. او برای ساختار دینی سرمایه‌داری چهار جنبه را بر می‌شمارد.

قصه بارها شنیده شده علوم اجتماعی آن است که ماکس وبر در تحلیل خود از تکوین سرمایه‌داری به نقش آموزه‌های الهیات پروتستانی و کالونیستی پرداخت و در مقابل او، کارل مارکسی قرار داشت که دین را طفیلی سرمایه‌داری می‌دید. در میانه نزاع وبر و مارکس هر چند می‌توان قضاوت‌های تاریخی و جامعه‌شناختی داشت، اما می‌توان از شخصیت سومی نام برد که فراسوی مارکس و وبر می‌اندیشید: والتر بنیامین».

بنیامین نه مانند وبر سرمایه‌داری را نتیجه الهیات پروتستان می‌دانست و نه مانند مارکس، الهیات را نتیجه سرمایه‌داری می‌دید. بدعت بنیامین آن بود که از سرمایه‌داری به مثابه‌ دین نام ببرد و سعی کند که الهیات خاص سرمایه‌داری را افشا کند. برای بنیامین سرمایه‌داری، دین محسوب می‌شد؛ زیرا همانند دین، التیام و تسکینی برای رنج‌ها، دردها و پریشانی‌هاست و این سرمایه‌داری می‌خواهد به اضطراب‌ها پایان بدهد.

او برای ساختار دینی سرمایه‌داری چهار جنبه را بر می‌شمارد: اول آن که سرمایه‌داری خصلتی کیشی دارد. تفاوت کیش یا همان فرقه با الهیات در آن است که فرقه‌ها آموزه دارند و الهیات بر استدلال و کلام بنا شده است. به این ترتیب خصلت کیشی سرمایه‌داری باعث می‌شود که این آیین برای چرایی‌ها» پاسخی نداشته باشد و از اصول اعتقادی مبرا باشد.

ویژگی دینی دوم سرمایه‌داری در این است که کیش سرمایه‌دارانه استمرار دارد. هیچ روز غیر تعطیل و عیدی در سرمایه‌داری وجود ندارد. به تعبیر بنیامین، سرمایه‌داری دین بدون رستگاری است و این دین هر روز امر مقدس و معجزه‌گون خود را در مقابل دیدگان نمایش می‌دهد، در صورتی که در گذشته معجزه‌ها یک بار و برای همیشه رخ می‌دادند. در جهان پیشامدرن در دسترس بودن امر مقدس، تقدس آن را از بین می‌برد اما برای سرمایه‌داری، در دسترس بودن آن است که آن را مقدس می‌کند. این معجزه، همان شکوه پر زرق و برقی است که سرمایه‌داری هر روز به رخ می‌کشد.

از نظر بنیامین ویژگی سوم سرمایه‌داری آن است که گناه را به امری شایع بدل می‌سازد و در آن گناه، خود عبادت می‌شود. در این کیش،  کفاره‌ای وجود ندارد و این احساس گناه همیشه بر روی دوش عابدان یا همان گناه‌کاران کیش سرمایه‌داری سنگینی می‌کند. اما سرمایه‌داری از این نیز فراتر می‌رود و گناه را به امری جهان شمول بدل می‌کند، یعنی گناه جهانی می‌شود.

والتر بنیامین پیش‌دستانه ریشه الهیاتی جهانی شدن را نیز در همین جا تشخیص می‌دهد. سرمایه‌داری آمده است که خدا را در سیستمی وارد کند که بر گناه پی‌ریزی شده است. گناه در نزد بنیامین همان تعبیر الهیات ادیان ابراهیمی را دارد. گناه کردن یعنی بت‌پرستی و این بت‌پرستی یادآور بت‌وارگی کالای مارکس است. به این شکل خدای سرمایه‌داری، خدای گناه نامیده می‌شود. به نظر بنیامین، این خدای گناه‌آلوده همان خدای مسیحی است. در فاز اول تاریخ مسیحیت، مسیح را کشتند و به خدا مبدل ساختند و حال، سرمایه‌داری به خدای جدید مسیحیت رو آورده تا با گناه‌کار کردنش این بار نیز او را به قتل برساند. به همین سبب است که بنیامین سرمایه‌داری را نتیجه منطقی مسیحیت می‌داند.

بنیامین نومیدانه از فشار سنگین گناهان آیین سرمایه‌داری شکایت می‌کند و این فشار را به ناامیدی مطلق از این دین پیش‌بینی می‌کند، تا جایی که ناامیدی به وضعیت دینی جهان مبدل می‌شود. به تعبیر بنیامین، سرمایه‌داری بسط ناامیدی است و انسان‌های ناامید تنها راه رهایی‌شان را باز در سرسپردن به این ناامیدی سرمایه‌دارانه می‌بینند. برای بنیامین، این ناامیدی مطلق، آغاز رهایی است و رهایی با ابرمرد» نیچه‌ای ممکن می‌شود. رهایی ابرمرد اما سه شرط مهم دارد: اول آن که از دینی بودن سرمایه‌داری آگاه شود. دوم آن که  بداند برنامه‌ کیش سرمایه‌داری بسط ناامیدی است. و در نهایت ابرمرد آگاه باشد که تنها با یک دین می‌توان از شرّ آیین سرمایه‌داری خلاصی یافت.

 

❞ بنیامین نومیدانه از فشار سنگین گناهان آیین سرمایه‌داری شکایت می‌کند و این فشار را به ناامیدی مطلق از این دین پیش‌بینی می‌کند، تا جایی که ناامیدی به وضعیت دینی جهان مبدل می‌شود. به تعبیر بنیامین، سرمایه‌داری بسط ناامیدی است و انسان‌های ناامید تنها راه رهایی‌شان را باز در سرسپردن به این ناامیدی سرمایه‌دارانه می‌بینند. ❝

 

بنیامین چهارمین ویژگی کیش سرمایه‌دارانه را نیز بیان می‌کند که آن پنهان بودن خدای آن است. سرمایه‌داری روح متافیزیکی خود را انکار می‌کند. مارکس نیز پیش از این در سرمایه به این انکار و پنهان کردن اشاره کرده بود که کالا و سرمایه سرشار از ظرایف متافیزیکی و قلمبه‌بافی‌های پرمدعای یزدان‌شناسانه است.

بنیامین در تبیین ریشه‌های الهیاتی سرمایه‌داری به سراغ فروید نیز می‌روید و با نامیدن روانکاوان به کاهنان کیش سرمایه‌داری مدعی می‌شود که میل سرکوب شده فرویدی، یعنی همان ایده گناه، خود سرمایه است. هم چنین با بررسی تبار مفهوم گناه در مسیحیت، معنای قرض» را نیز برداشت می‌کند. سرمایه‌داری می‌خواهد که با مقروض کردن افراد، آنان را به ورطه گناه بکشاند. نکته مهم آن است که در حال حاضر نیز بحران سرمایه‌داری مساله قرض است و اگر بنیامین زنده بود، کارت‌های اعتباری امروزین ( که در آمریکا رایج است) را که باعث زیر بار قرض رفتن افراد می‌شود، مصداق همیشه در گناه بودن» معرفی می‌کرد. یعنی سرمایه خصلتی شیطانی نیز دارد.

اما مساله مهم و دغدغه بنیامین این است که سرمایه‌داری دینی بودن خود را انکار می‌کند، همان گونه که کافران اعصار پیشین ادیان را انکار می‌کردند اما به شأن والاتر و معنوی‌تر آن آگاه بودند. این انکار و کتمان دینی بودن سرمایه‌داری از آن جهت است که امکان و احتمال آمدن رقیبی دینی برای سرمایه‌داری کمتر شود، چنان که بنیامین نیز رستگاری و رهایی از شرّ سرمایه‌داری را تنها در یک دین می‌دید. به نظر بنیامین یکی از گروه‌های کافر شده به کیش سرمایه‌داری، تن‌لش‌ها» و تن‌آسایان» هستند که به عمل عبادی و گناه‌آلود سرمایه‌داری نمی‌پردازند.

باشگاه اندیشه

منابع:

بنیامین، والتر، سرمایه‌داری به مثابه یک دین، ترجمه نیما عیسی‌پور، سایت تز یازدهم

مارکس، کارل، سرمایه: نقد اقتصاد ی، مجلد اول، ترجمه حسن مرتضوی، نشر لاهیتا، 1394

وبر، ماکس، اخلاق پروتستان و روح سرمایه‌داری، ترجمه عبدالکریم رشیدیان و پریسا منوچهری کاشانی، انتشارات علمی و فرهنگی، 1395


سرمایه‌داری درک انسان را از گذر زمان، روزها و هفته‌ها تغییر داد. این کار مردم را بیش از پیش مولّد بار آورد، اما آیا آنها را بیشتر از گذشته خوشحال هم کرد؟

اقتصاد چیست؟ شما ممکن است بگوئید، اقتصاد یعنی این که چگونه افرادی که نمی‌توانند آینده را پیش‌بینی کنند با آن برخورد می‌کنند.

مردم برای محافظت از خود در برابر فاجعه پول پس‌انداز می‌کنند. بانک‌ها برای حسابها به‌خاطر وجود ریسک، بهره در نظر می‌گیرند. افراد سهام را به‌خاطر به‌دست آوردن سود یک شرکت معامله می‌کنند. اولین مالیات که برای حمایت از ارتش‌های آماده باش پرداخت گردید با آن می‌توانستند در صورت تهاجم دشمن به آنها حمله کنند.

خطرات ناشناخته زمان، به شکوفایی اندیشه اقتصادی کمک کرد. اما پس از آن چیزی جالب به وقوع پیوست. مخلوق تبدیل به خالق شد: اقتصاد، زمان را دوباره اختراع کرد. یا اگر بخواهیم کمی واضح‌تر بگوییم، ، عصر اکتشاف و انقلاب صنعتی، روشی را که مردم برای اندازه گیری زمان استفاده می‌کردند، درکشان از زمان، احساس و نوع صحبتشان در مورد زمان را کاملا تغییر داد.

فقط فکر کنید: وقتی سر کار هستید دنبال چه می‌گردید؟ ممکن است به ساعتی فکر کنید که به شما خوش گذشته و یا به آخر هفته فکر کنید و یا اینکه به آینده‌ای دورتر و به زمان بازنشستگی خود بیندیشید. هرکدام از اینها دوره‌ای مجزا از زمان هستند و هر کدام اختراعی هستند مربوط به 150 سال قبل که تغییرات اقتصادی مسبب آنها بوده است.

کلمه تعطیلات آخر هفته، مخلوق انقلاب صنعتی است؛ زیرا یک هفته کاری گسسته (همراه با تعطیلات) در مزرعه‌ای که نیازمند کار مداوم است، اصلا معنایی ندارد. بازنشستگی، به عنوان یک اصطلاح، به دهه 1600 باز می‌گردد، همان‌طور که مربوط به خدمات ارتش هم می‌شود، اما استفاده مدرن از آن پس از گذار به اقتصاد صنعتی به جریان اصلی تبدیل شد. ساعت خوش» یک واژه جدید است که از دهه 1950 رواج یافته است که خوشحال کننده‌ترین زمان برای کسانی بود که با خوش‌بینی به کار اداری می‌نگریستند. هم تراز با آن، شعار خدا رو شکر جمعه فرا رسیده» از دوره تاریخی پس از جنگ جهانی دوم نشات می‌گیرد… .

سه نیرو به اختراع مدرن زمان کمک کرده‌اند. اول اینکه، فتح سرزمین‌های خارجی در سراسر اقیانوس به ناوبری دقیق به گاه‌شمارهای دقیق نیاز داشت.  دوم اینکه، اختراع راه آهن مستم استانداردسازی زمان در سراسر کشور بود که باید جایگزین سیستم محلی برای نگهداری زمان می‌شد و در این راه از سایه ها و ساعت‌های خورشیدی استفاده می کردند. سوم، اقتصاد صنعتی نیازمند قوانین جدید کار بود که تفکر مردم را در مورد کار تغییر داد.

  1. ساعت های جدید امپراتور

تاریخ تکه‌های زمانی، تاریخ امپراطوری‌هاست!

مدتها قبل از اینکه ساعت مدرن از فنرها و علائم آشنا استفاده کند، هر تمدن بزرگ تلاش می‌کرد تا زمان را اندازه گیری کند، و آن هم بدین ترتیب که هر کدام از آنها به روش خاصی شکست می‌خوردند. در مصر باستان، چین و بین‌النهرین، ساعتهای آفتابی و یا ساعتهای سایه ای نیاز به نور آفتاب روشن برای شمارش ساعت‌ها داشتند، به همین خاطراین ساعتها در روزهای ابری قابل استفاده نبودند. برای کنار آمدن با این مشکل، برخی از این تمدن‌های باستانی از ساعت آبی» یا clepsydra”، استفاده می‌کردند. این دستگاه  وسیله‌ای است که به طور مداوم آب را از طریق سوراخ کوچک به ظرفی که خطوط نقاشی شده‌ای در اطراف آن قرار دارد می‌ریزد تا با استفاده از این خطوط  زمان را نشان دهد. اما تغییرات جزئی در درجه حرارت می‌توانست ویسکوزیته آب و سرعت قطره را تغییر دهد. در روز سرد، آب ممکن بود یخ بزند و با این اتفاق زمان هم یخ می‌زد.

یکی ازمهم‌ترین کشفیات غیرمنتظره در تاریخ ساعت‌سازی نیاز به انگیزه‌ها و منابع یک امپراتوری جهانی داشت. در پایان دوران اکتشاف، قدرتهای بزرگ مانند انگلستان، فرانسه و اسپانیا به دنبال هم تلاش می‌کردند تا به اقیانوس ها راه پیدا کنند، زیرا نمی‌توانستند طول جغرافیایی یا پیشرفت خود را به سمت شرق یا غرب دقیقا اندازه گیری کنند. در نتیجه، آنها به سنگ‌ها برخورد می‌کردند و گم می‌شدند و غذایشان تمام می‌شد.

به نظر بعضی‌ها، این مشکل به نظر یک مشکل جهت‌گیری بود. به نظر جان هریسون که یک نجار انگلیسی بود، این مشکل به وضوح یک مسئله مربوط به زمان بود. تصور کنید که یک کشتی با داشتن دو ساعت از لندن به سمت جامائیکا حرکت می‌کند. اولین ساعت زمان لندن را به خوبی در طول سفر نگه می‌دارد. ساعت دوم، هر روز در اقیانوس، در هنگام ظهر، زمانی که آفتاب به بالاترین نقطه‌اش در آسمان می‌رسد دوباره تنظیم می‌شود. در نتیجه، تفاوت زمانی بین دو ساعت هنگامی که کشتی به سوی آمریکا حرکت می‌کند، بیشتر می‌شود. همان‌طور که می‌دانید، زمین هر 24 ساعت 360 درجه چرخش می‌کند. این به معنای 15 درجه در هر ساعت است. بنابراین، برای هر ساعتی که این دو عدد ساعت از هم جدا بودند، کشتی 15 درجه به سمت غرب و یا حدود 900 مایل دریایی سفر می‌کرد. این مقدار تقریبا فاصله بین نیویورک و میسوری است که یک منطقه زمانی به حساب می‌آید.

سناریویی که در بالا مطرح شد یک فرضیه نیست؛ بلکه دقیقا محاسباتی است که هریسون انجام داده است. فاعل کتاب کلاسیک طول جغرافیایی که توسط داوا سوبل نوشته شده هریسون بود که برای ساخت دو ساعت بسیار پیشرفته  (از لحاظ فنی: زمان‌سنج) معروف شد، چون در طول تاریخ بی‌سابقه بوده است. ساعتهای او به قطره آب، جریان شن و یا حتی نوسان پاندول سنگین متکی نبودند. آنها به اندازه کافی دقیق و با دوام بودند تا بتوانند در سفر اقیانوس ریکیتی مقاومت کنند. اگر بخواهیم از سختی‌های او بگوییم همین قدر کافی است که بدانیم او حدود 30 سال را صرف طراحی و بهینه‌سازی ساعت‌ها کرد و جایزه لوکسی را هم از دولت بریتانیا گرفت.

 

امپراتوری بریتانیا صرفا به تکمیل کردن ساعتهای مدرن کمک نکرد، بلکه به محبوب شدن ساعت کمک کرد. در اواخر دهه 00، ساعتها به عنوان جواهرات نه شناخته شدند؛ مردان ساعتهای خود را در جیب نگه می‌داشتند. اما در مبارزات استعماری مانند جنگ اول بوئر و و جنگ سوم برمه، فرماندهان بریتانیا ساعتهای کوچکی را به مچ دستان سربازان خود می‌بستند.

 

امپراتوری بریتانیا صرفا به تکمیل کردن ساعتهای مدرن کمک نکرد، بلکه به محبوب شدن ساعت کمک کرد. در اواخر دهه 00، ساعتها به عنوان جواهرات نه شناخته شدند؛ مردان ساعتهای خود را در جیب نگه می‌داشتند. اما در مبارزات استعماری مانند جنگ اول بوئر و و جنگ سوم برمه، فرماندهان بریتانیا ساعتهای کوچکی را به مچ دستان سربازان خود می‌بستند. رفتن به نبرد با جواهرات نه ممکن بود باعث شود تا مردان جنگی بطور یکنواخت کارکرد بدی داشته باشند. اما نوآوری برای هماهنگ کردن حرکات سربازان بسیار مفید بوده است.

تا قبل از جنگ جهانی اول، ساعتها به یکی از لوازم استاندارد برای یونیفرم سربازان تبدیل شد. مردانی که زنده ماندند به خانه برگشتند اما این عادت ساعت گذاشتن را حفظ کردند. به این ترتیب ساعت مچی که به عنوان یک طلا و جواهر برای ن طراحی شده بود، از طریق جنگ استعماری به صورت یک مدل کاملا مردانه بازاریابی شد. تا پیش از دهه 1930، ساعتهای مچی عادی بود و ساعت جیبی دیگر قدیمی شده بود. خود زمان  به یک ضمیمه انسانی تبدیل شده بود.

  1. سفر منطقه زمانی

زمان و فضا، نه تنها در ساختار جهان، بلکه در اصطلاحات زبانی ما هم متصل هستند. ما زمان را یک فاصله می‌دانیم که به لحاظ لحظه ای (پانزده دقیقه تا پنج) و جغرافیایی (من پنجاه دقیقه از فلان منطقه فاصله دارم) به کار برده می‌شود. شاید به همین دلیل اختراع یک ماشین برای جابجایی الهام بخش این ایده است که ماشین ممکن است در طول زمان سفر کند.

ظهور راه آهن در دهه 00، دانشمندان آن دوره را شوکه کرد و درهایی تازه را به سوی پیشرفت باز کرد. ژول ورن در سفر خود به مرکز زمین در سال 64 یک ماشین را تصور کرد که به جای حرکت به دور زمین، در امتداد محور عمودی زمین حرکت کند و از طریق گوشته کروی آن به سمت داخل برود. در سال 95، ماشین زمان، شخصیت H.G. Wells در امتداد بعد دیگر، یعنی سوار بر زمان شد، انگارکه خود تاریخ یک خط راه آهن قابل پیمایش از گذشته به آینده است. انسانها از قبل از اوراکل دلفی سعی در پیش بینی آینده داشتند.

کشف قدرت ماشین، به طرق مختلف، کشف آینده بود. جیمز گلیاک درکتاب Time Travel  می‌نویسد: مسافرانی که در قطارهای راه آهن سوار می‌شدند، از پنجره‌هایشان به یک چشم انداز نگاه می‌کردند و می‌دیدند که گاوها مانند دوران قرون وسطی در حال شخم زدن بودند، هنوز هم از اسب‌ها برای برداشت و خرمن‌کوبی استفاده می‌کردند، در عین حال سیم‌های تلگراف آسمان را به دو قسمت تقسیم می‌کردند». این مسئله  باعث نوع جدیدی از سردرگمی و یا تفرقه شد. گلیک این سردرگمی را ناهنجاری زمانی» می‌نامد.

ناهنجاری درست است. راه آهن، بحران مدیریت زمان را بر خلاف آنچه انسانها تا به حال تجربه کرده بودند، ایجاد کرد. در دوران پیش از قطار، تمام وقتها محلی بود و بیشتر از زاویه خورشید در آسمان فهمیده می‌شد. اگر فیلادلفیا و هریسبرگ زمان‌های متفاوتی داشتند، هیچ کس متوجه نمی‌شد، زیرا یکی از ساکنان فیلادلفیا نمی‌توانست با تلفن یا راه آهن به هریسبرگ برود تا تفاوت را بیابد. در نتیجه صدها زمان محلی در ایالات متحده وجود داشت.

زمان محلی کاملا برای اقتصاد کشاورزی محلی مناسب بود. اما برای یک شرکت راه آهن و مشتریان آن، یک کابوس بود. تصور کنید که از میان یک ترمینال فرودگاه در حال راه رفتن هستید و می‌فهمید که پروازهای دلتا و یونایتد در حال حاضر با برنامه‌های کاملا جداگانه‌ای کار می‌کنند: یک پرواز یونایتد که سر وقت در ساعت 1 بعد از ظهر پرواز می‌کند همزمان است با پرواز دلتا که آن هم سر وقت در ساعت 2 بعد از ظهر از زمین بلند می شود. این در حالی است که ساعت روی دیوار نه با پرواز دلتا مطابقت دارد و نه با پرواز یونایتد!

این مسئله به نظر مسخره است اما برای اولین مسافران راه آهن، این سناریو عادی بود. در ایستگاه قطار بوفالو، هر شرکت راه آهن از برنامه زمانی خودش استفاده می‌کرد. راه آهن مرکزی نیویورک زمان نیویورک را اجرا کرد. برنامه راه آهن میشیگان جنوبی بر اساس زمان محلی کلمبوس، اوهایو اجرا می‌شد و هر دوی این ساعت‌ها از ساعتی که زمان محلی بوفالو را نشان می‌داد مجزا بودند.

همانطور که گلیک می نویسد، وجود راه آهن ایجاد مناطق زمانی را اجتناب ناپذیر ساخت.» شرکت‌های راه آهن در نهایت در دهه 80 با یکدیگر متحد شدند و تصمیم گرفتند که ایالات متحده را به چهار منطقه زمانی استاندارد تقسیم کنند : شرقی، مرکزی، کوهستانی، اقیانوس آرام. لازمه‌ی این کار آن بود که جوامع محلی به‌خاطر شکل جدید کنترل زمان تاوان دهند.  به‌خاطر آنکه در یک کشور مبتنی بر اصول فدرال این کار به خوبی صورت نگرفت. برای بسیاری، استانداردسازی زمان مانند تصاحب حق ملی مردم بود. دیگران ساعت فروشان را متهم می‌کردند و می‌گفتند که آنها انقلاب منطقه زمانی را سازماندهی کردند تا مردم ساعتهای مچی و دیواری جدید آنها را بخرند.

 

همانطور که گلیک می نویسد، وجود راه آهن ایجاد مناطق زمانی را اجتناب ناپذیر ساخت.» شرکت‌های راه آهن در نهایت در دهه 80 با یکدیگر متحد شدند و تصمیم گرفتند که ایالات متحده را به چهار منطقه زمانی استاندارد تقسیم کنند : شرقی، مرکزی، کوهستانی، اقیانوس آرام.

 

این چهار منطقه در نوامبر سال 83 تنظیم شده بود. زمان دقیق توسط یک تکنولوژی جدید که به نظر می‌رسید در درون مرز فضا و زمان نفوذ کرده است دیکته شد و آن چیزی نبود جز تلگراف. سال بعد، کنفرانس بین المللی زمان، برنامه‌ای برای مناطق زمانی جهانی ایجاد کرد بنابراین، ساعت مچی و زمان استاندارد (معروف ترین علامت زمان) زاییده سفر بودند.

دیگر کسی درباره مناطق زمانی زیاد شکایت نمی‌کند، مگر اینکه به‌خاطر مناطق زمانی متفاوت از پرواز طولانی خسته شده باشد.  در عوض، نفرتمان را از جلو بردن ساعت به میزان یک ساعت در تابستان و عقب آوردن دوباره آن در پاییز برای استفاده بیشتر از نور روز پنهان می کنیم. این کار را بطور اختصاری  (DST) میگویند.  در ابتدا توسط آلمان برای صرفه جویی در سوخت در طول جنگ جهانی اول DST بنیاد نهاده شد و برای اولین بار در ایالات متحده در همان جنگ پیشنهاد پیشنهاد گردید. برخلاف ایده مردم که صرفه جویی در زمان روز برای کشاورزان به منزله یک هویجِ بیشتر بود، این خرده فروشان شهری بودند که به دنبال صرفه جویی در هزینه‌های نورمصنوعی جزء مدافعان قوی  DSTبودند. در واقع کشاورزان، هدایت کننده تلاش ملی برای لغو زمان صرفه جویی در وقت تابستانی در سال 1919 بودند. DST که مربوط به سالهای دور می‌شد در سال 1942، هنگامی که فرانکلین روزولت زمان جنگ» را دو ماه پس از پرل هاربر بنا نهاد، برگشت و تنها در سال 1945 بود که دوباره زمان استاندارد عادی بازگشت. زمان برای هیچ انسانی منتظر نمی‌ماند، اما زمانی که یک ملت در حال جنگ است، این زمان است که مردم را کاملا تحت فشار قرار می‌دهد.

فراتر از زمان استاندارد، تأثیر دقیق‌تر راه آهن، اختراع مفهوم شغلی قرن 21 آنها بود که به آن career می‌گفتند. این کلمه خود یک لغت فرانسوی carrier آمده است که به معنی میدان مسابقه است. با این حال، برای بدست آوردن معنای مدرن، کار نیاز به یک عنصر پیشرفت حرفه‌ای داشت. کارگران مزرعه در اوایل 20 سالگی خود به بالاترین دستمزد دست می یافتند. اما دهه‌ها برای کارکنان راه آهن طول کشید تا بالاترین دستمزد را در اواخر دهه 00 و در اواخر 40 سالگی خود به دست آورند.

همان‌طور که اقتصاد از شخم زدن به سمت ریل راه آهن تغییر مسیر داد، شکل درآمدزایی افراد هم در کل عمر آنها تغییر کرد. به جای پیشرفت دستمزد، حقوق برای چندین دهه بدون تغییر (یا شاید غیر قابل پیش‌بینی) باقی ماند. انقلاب صنعتی، منحنی آشنای درآمد را ارائه کرد که کارگران مدرن آن را تشخیص دادند. این منحنی اینگونه بود که حقوق و دستمزد به تدریج تا اواسط سن افزایش می‌یافت و سپس به دنبال آن به آهستگی کاهش پیدا می‌کرد. به همین ترتیب، اقتصاد صنعتی مفهوم یک حرفه‌ی مدرن را به وجود آورد و گذر زمان را برای کارگرانِ نقطه‌ی عطف قرن، از نظر مادی مهم کرد.

  1. کار برای آخر هفته

برنامه زمانی شما چطوره؟»

این سوال یکی از شایع‌ترین سوالات قابل تصور در یک محل کار مدرن است. اما اگر از کسی در دهه‌های 1400 یا 1700 میلادی می‌پرسیدید، در مورد سوال شما هیچ نظری نداشت. کلمه انگلیسی برنامه» در زبان انگلیسی به قرون وسطی برمی‌گردد، زمانی که برای صد ها سال این کلمه صرفا به معنای یک تکه کاغذ بود که برنامه را روی آن می‌نوشتند و بس. اما تعریف مدرن، یک ترتیب منظم از رویدادها و زمانها، اختراعی بسیار جدیدتر از این کلمه است که در اواخر دهه 00 ایجاد شد. این کلمه برای اولین بار در لیست شرکت‌های راه آهن برای حرکت قطار از مبدا استفاده می‌شد.

نیم قرن بعد، صنعتگران آمریکایی از بهینه سازیِ برنامه‌های خوب، به تنگ آمدند. اگر اواخر قرن نوزدهم زمان را به یک شیفتگی فرهنگی تبدیل کرد، قرن بیستم آن را تبدیل به یک بازار فروش کرد.

رساله بهره‌وری فردریک وینسلو تیلور کار را به فعالیت های گسسته تقسیم کرد و به حداکثر رساندن تولید» در طول زمان را تشویق کرد، در حالی که اغلب، به این فکر می‌کردند که چگونه دستمزد» را در طول زمان به حداقل برسانند. اولین استفاده از ساعت برای علامت‌گذاری ساعات ورود و خروج  کارگران، به‌همراه  تئوری مدیریت تیلور شکل گرفت. ساعتها که زمانی یک ابزار هماهنگ‌کننده نظامی بودند، حال به وسیله‌ای برای حفظ کارامدی کارخانه تبدیل شده بودند. حتی تولیدکنندگان ساعتها، ساعت را به عنوان ابزاری برای کارمند سودآور» تبلیغ می‌کردند.

همچنین، تاریخ طولانی جنبش کارگری ایالات متحده تلاشی بود برای حرکت از یک تعهد بدون محدودیت، به سمت کار کردن در یک محدوده زمانی که چارچوب قانون، آن را مشخص می کند. این تلاش‌ها برای محدود کردن روز و هفته کاری صورت پذیرفت و اعتراضی بود برای اصلاح زمان . بعضی از اولین اعتراضات کارگری در ایالات متحده، اعتراض برای رسیدن به یک روز کاری 10 ساعته نامیده می‌شد، چیزی که کارگران امروزی آن را وحشتناک می‌خوانند.

ساعتها که زمانی یک ابزار هماهنگ‌کننده نظامی بودند، حال به وسیله‌ای برای حفظ کارامدی کارخانه تبدیل شده بودند. حتی تولیدکنندگان ساعتها، ساعت را به عنوان ابزاری برای کارمند سودآور» تبلیغ می‌کردند.

اما آنها باید از یک جایی شروع می کردند، زیرا برای کارکنان نساجی در اوایل دهه 00، دوازده ساعت کاری در روز، چیز معمول و رایجی بود. در سال 40 مارتین ون بورن، دستور اجرایی برای یک ساعت کاری 10 ساعته را امضا کرد. پیش از دهه 60، لیگ‌های بزرگ هشت ساعته و شوالیه‌های کارگری، در تلاش بودند تا دو ساعت دیگر را از هفته کار حذف کنند. در سال 68، رئیس جمهور اولیسس اس گرانت، یک اعلامیه را برای ایجاد یک روز کاری هشت ساعته برای کارمندان دولت امضا کرد. این قانون در سال 1915 شامل کارگران راه آهن هم شد و سپس به کل بخش خصوصی تحت قانون منصفانه استانداردهای کار در سال 1937 تعمیم یافت. به زودی توجه جنبش کارگری از روز کاری به هفته‌ی کاری معطوف شد و از یک تعطیلات آخر هفته دو روزه حمایت کرد. بین سالهای 1920 و 1927 تعداد شرکت‌های بزرگ با ارائه هفته‌های کاری پنج روزه رسمی به میزان هشت برابر افزایش یافتند.

همه گفته اند که در یک قرن و نیم گذشته ، هفته کاری از 10 ساعت در روز و شش روز در هفته، در دهه 80 به هشت ساعت در روز و پنج روز در هفته، کاهش یافت که این مسئله یک کاهش 33 درصدی را نشان می‌دهد. وقت اضافی کجا رفت؟ بسیاری از این وقتها به اوقات فراغت تبدیل شد. حجم زیاد رسانه ای که در قرن گذشته رشد کرده است، از جمله مجلات هفتگی، فیلم‌ها، رادیو، تلویزیون، تلویزیونهای کابلی و رسانه‌های اجتماعی، بر منابع و انبوهی از توجه متکی است، که تنها به دلیل کاهش ساعت کاری در هفته این میزان از اوقات زیاد شده بود.

  1. خانه زمان

فیزیکدانان کوانتومی می گویند گذشته و آینده توهم است. آنها می گویند زمان بیشتر شبیه فضا است. چیزی است که صرفا وجود دارد اما نباید آشکارا بدان پرداخت. یک خانه را تصور کنید. همه اتاق‌ها صرفا سر جای خود وجود دارند، و این یک توهم است که بگوییم یک اتاق بعد» یا قبل» از اتاق دیگری به‌وجود آمده است. در عوض، آگاهی هر فردی که از میان خانه عبور می‌کند، این توهم را ایجاد می کند که توالی  اتاق‌ها پشت سر هم وجود دارد.

نظریه کوانتومی زمان، به نظر می‌رسد که هیچ ارتباطی با تاریخ اقتصادی زمان‌شناسی ما ندارد. بعضی از دانشمندان می‌گویند زمان به طور فنی وجود ندارد. شما تصور می کنید که زمان وجود دارد ولی در واقع اینطور نیست. مردم عادی زمان را به عنوان جریان، یک سیل بی نهایت از افتادن مهره‌های دومینو، زنجیره‌ای از وقایع علی و معلولی می‌بینند که نه لحظاتی چند به جلو می‌پرد و نه به طور ناگهانی به عقب برمی‌گردد، بلکه با حرکت ثانیه‌های قابل پیش بینی لحظه حال می‌گذرد و با سرعتی ثابت به لحظات بعدی می‌رود.

هدف از اقتصاد این است که خطرات آینده را مدیریت کند تا زمان را بفهمیم و آن را برای خود به کار گیریم. در دهه1930 جان مینارد کینز، اقتصاددان، پیش‌بینی کرد که بهره‌وری اقتصادی آینده، کار طولانیِ هفته را فقط به 15 ساعت کاهش می‌دهد. پس خنده دار است که پس از چندین هزاره تفکر در مورد اقتصاد و تکامل، برخی از ثروتمندترین آمریکایی از ثروت خود برای خرید وقت استفاده نکرده‌اند. آنها از ثروت خود برای خرید کار بیشتر استفاده کرده‌اند. ثروتمندترین آمریکایی‌ها اکنون ساعت‌ها طولانی‌تر از چند دهه قبل کار می‌کنند.

همانطور که نوشته‌ام، به ویژه مردان ثروتمند آمریکایی در جهان جزء کسانی هستند که دیوانه‌وار کار می‌کنند، که ساعت‌ها طولانی‌تر از افراد ثروتمند خارج از کشور و آمریکایی‌های کم درآمد کار می‌کنند. یافتن چرایی این مسئله دشوار است. شاید تلفن‌های همراه، همیشه مثل با یک قلاده به آنها بسته شده است. شاید شکار منزلت اجتماعی و ثروت در میان اغنیاء، یکی دیگر از افسارهایی است که به گردنشان آویخته شده است. یا شاید افراد ثروتمند فقط دوست دارند کار کنند.  یعنی همان‌طور که

اقتصاددان رابرت فرانک نوشت: ایجاد ثروت برای آنها یک فرآیند خلاقانه است و نزدیکترین چیزی است که آنها را سرگرم می‌کند.»

یک مطالعه تازه بیانگر آن است  که بسیاری از این عاشقان کار ارزش خود را کاملا پشت سر جا گذاشته‌اند. ال ای هرشفیلد و کسیه موگیلنر، استادیاران دانشکده مدیریت اندرسون در UCLA، از 4000 آمریکایی با سنین، درآمد و وضعیت تأهل مختلف پرسیدند: آیا پول را قبول می‌کنید یا زمان را؟ حدود دو سوم از پاسخ دهندگان آنها گفتند که پول را ترجیح می‌دهند.

اما کسانی که به زمان نسبت به پول ارزش بیشتری می‌دادند خوشحال‌تر بودند، حتی اگر محققین درآمدشان را کنترل می‌کردند. در میان افرادی با درآمد مشابه بالا، کسانی که بیشتر از زندگی راضی بودند، کسانی بودند که به احتمال زیاد زمان را انتخاب کردند.

خیلی از چیزهایی که ما اکنون به آن، زمان می‌گوییم، یک افسانه جمعی است که توسط امپراطوران، صنعتگران، معترضین و متفکران ایحاد شده است. پس اینکه بگوییم، شادترین کارگران کسانی هستند که در ازای کار کردن به‌جای پول زمان می‌خرند، کنایه آمیز حرف زده ایم.

منبع:باشگاه اندیشه


فرانسیس فوکویاما

 

 هویت: تلاش برای منزلت انسانی و ت اعتراض» کتاب جدید فرانسیس فوکویاما است که سپتامبر 20 توسط انتشارات مک میلان منتشر شد و به مساله ت هویت» می‌پردازد.

تصمیم گرفتن برای انتخاب یک کتاب برای مطالعه کار سختی نیست، وقتی نویسنده آن فرانسیس فوکویاما باشد. اما مرور نویسی درباره آن کتاب، به همان اندازه دشوار است. آخرین اثر نویسنده کتاب معروف پایان تاریخ و واپسین انسان» در همان برنامه پژوهشی همیشگی او یعنی کاوش چالش‌های نظم لیبرال بین المللی قراردارد ولی او این بار ریشه تهدید جدید بر هم زننده این نظم را به جای ایدئولوژی‌های رقیب، در روانشناسی انسان جستجو می‌کند. هویت: تلاش برای منزلت انسانی و ت اعتراض» کتاب جدید فرانسیس فوکویاما است که سپتامبر 20 توسط انتشارات مک میلان منتشر شد و به مساله ت هویت» می‌پردازد.

اگر دانلد ترامپ در نوامبر 2016 در انتخابات ریاست جمهوری پیروز نمی‌شد، این کتاب نیز نوشته نمی‌شد. مانند بسیاری از آمریکایی‌ها من هم از نتیجه انتخابات شگفت زده شدم و درباره تبعات آن برای ایالات متحده و جهان نگران بودم. ریاست جمهوری ترامپ، دومین انتخابات بزرگی بود که در آن سال همه را شگفت‌زده کرد. اولین اتفاق، نتیجه همه پرسی خروج انگلستان از اتحادیه اروپا در ژانویه بود». نویسنده در دیباچه کتاب به روشنی بیان می‌کند که نگارش این کتاب تحت تاثیر چه رخدادهایی بوده است و در ادامه کتاب سعی دارد تا علت این رخدادهای تکان دهنده را تشریح کند. تلاشی که او را به مساله ت هویت» می‌رساند.

ت هویت، یا محوریت یافتن هویت‌های قومی، نژادی، مذهبی و ملی در شکل گیری ائتلاف‌ها و صحنه‌آرایی‌های ی به جای دسته‌بندی‌های احزاب سنتی چیزی است که از نظر فوکویاما لیبرال دموکراسی را در قرن بیست و یکم تهدید می‌کند. ت هویت، بخش بزرگی از تنش‌های ی در جهان از برآمدن ملی‌گرایی سفید (نژادپرستانی که در آگوست 2017 در شارلوتسویل مخالفان ترامپ را با ماشین زیر گرفتند) تا پدیده داعش را توضیح می‌دهد. آنچه فوکویاما در هویت انجام می‌دهد، برگشت به ریشه‌های فلسفه ی مدرن و واکاوی تاریخ برای فهم این مساله است که تحت چه شرایطی انسان ها ترجیح می‌هند از فردیتی که لیبرالیسم با دموکراسی و اقتصاد بازار به آن‌ها هدیه کرده است فاصله بگیرند و خود را ذیل هویت‌های جمعی تعریف کنند. این مساله آغاز پویش کتاب هویت در تاریخ فلسفه ی غرب است.

 

آنچه فوکویاما در هویت انجام می‌دهد، برگشت به ریشه‌های فلسفه ی مدرن و واکاوی تاریخ برای فهم این مساله است که تحت چه شرایطی انسان ها ترجیح می‌هند از فردیتی که لیبرالیسم با دموکراسی و اقتصاد بازار به آن‌ها هدیه کرده است فاصله بگیرند و خود را ذیل هویت‌های جمعی تعریف کنند.

 

فوکویاما برای شناخت انگیزه‌های انسان ی سه اصطلاح را از جمهور افلاطون قرض می‌گیرد: تیموس، ایزوتیمیا و مگالو تیمیا. تیموس بخشی از روح انسانی است که نیاز او به شناخته شدن و منزلت انسانی توسط سایرین را ایجاد می‌کند. ایزوتیمیا منشا برابری خواهی در انسان‌هاست، اینکه انسان‌ها نمی‌توانند تفاوت در منزلت انسانی در نظر سایرین را تحمل کنند. مگالو تیمیا سائقی است که میل به برتری بر سایرین را در انسان بر می‌انگیزد. از نظر فوکویاما وضعیت بین این سه نیروی باستانی در افراد انسان در قرن بیست و یکم به گونه‌ای رقم خورده است که باعث برآمدن ت هویت در جای‌جای جهان شده است. او می‌گوید تیموس محمل ت هویت امروز است» و لیبرال دموکراسی های معاصر نتوانسته اند مساله تیموس را به صورت کامل حل کنند.»

صورت مساله به این شکل است: انسان‌ها به خاطر قوه تیموس انتظار دارند تا هویتشان به رسمیت شناخته شود و منزلت انسانی‌شان رعایت شود. ایزوتیمیا آن‌ها را وادار می‌کند که انتظار داشته باشند تا به اندازه سایرین از منزلت انسانی برخوردار باشند. آن‌گاه که منزلت افراد نادیده گرفته شود و تجربه نابرابری و برخورد تبعیض آمیز باعث رنجش روح آن‌ها شود، نادیده گرفته شدن و پست‌تر شناخته شدن، خشم و اعتراض نسبت به وضعیت ی مستقر در جامعه را بر می‌انگیزد. اینجاست که مگالوتیمیا وارد می‌شود و افراد هویت فردی را رها می‌کنند و خود را عضوی از گروهی تعریف می‌کنند که از نظر آن‌ها برتر از سایرین است. ت ورزی بر مبنای چنین هویتی، میل سرکوب شده منزلت انسانی برابر را برای افراد می‌کند؛ آن‌ها در میان گروه هویتی خود بسیار منسجم و در برابر سایرین بسیار تندخو هستند. مگالو تیمیا همان چیزی است که آمریکا را متقاعد کرد تا به ترامپ رای بدهد. بررسی اتفاقاتی که باعث بازتولید این فرآیند در قرن بیست و یکم شده است موضوع ادامه کتاب فوکویاماست.

فوکویاما معتقد است اگرچه مفهوم هویت ریشه در تیموس دارد، اما صورت‌بندی این مفهوم به عنوان بنیان نظم اجتماعی در دنیای مدرن صورت گرفت. او آغازگر کاوش درباره مساله هویت در دنیای مدرن را مارتین لوتر می‌داند. مارتین لوتر اولین کسی بود که به صورت جدی درباره نسبت خود درونی فرد و نقش بیرونی که جامعه به او می‌دهد و تفکیک این دو تامل کرد. نتیجه تاملات مارتین لوتر اعلام این نظر با صدای بلند بود که آنچه اصالت دارد خود درونی فرد است و خود بیرونی او (که در آن زمان تحت حاکمیت آموزه‌های کلیسا و قواعد اخلاقی مسیحیت کاتولیک تعریف می‌شد) باید تابع و منقاد خود درونی باشد. این نتیجه‌گیری انسان شناسانه در تعارض با نظم کلیسایی اروپای قرن پانزدهم بود که خود درونی فرد را حتی در مرحله عقیده تابع قواعد یکسان کلیسایی می‌دانست و برای مطیع کردن خود درونی حتی دست به تفتیش عقاید می‌زد. این اعتراض رادیکال فلسفی، نهضت پروتستانتیزم نام گرفت و سرآغاز نظم ی جدید شد.

فوکویاما تفکیک لوتری را قدم به قدم در تاریخ فلسفه غرب دنبال می‌کند. لوتر از این تفکیک مقصودی مذهبی داشت و دنبال یافتن پایه ارتباط حقیقی با خداوند بود. در قرن هجدهم میلادی، ایمانوئل کانت تفکیک لوتر را سکولاریزه می‌کند و تفسیری غیر مذهبی از آن ارایه می‌دهد. هگل مفهوم هویت و تلاش برای شناخت آن را به فلسفه تاریخ می‌آورد و اساسا پیشران تاریخ انسانی را درگیری برای شناخت خود می‌داند. فوکویاما پرداخت هگل به مساله هویت را تحت تاثیر انقلاب فرانسه می‌داند: تعارض بزرگ زمانه هگل انقلاب فرانسه بود … هگل جوان شاهد عبور ناپلئون از شهر دانشگاهش، در بازگشت از نبرد جنا در 06 بود و در او جهانی شدن شناخت در قالب اصول انقلاب فرانسه را مشاهده کرد. این همان صورتی بود که به اعتقاد هگل پایان تاریخ را رقم می‌زد: انقلاب فرانسه بذر ایده شناخت جهانی را نشاند و حوادث تاریخی بعدی اصول این انقلاب را به دورترین نقاط دنیا خواهد رساند». از نظر فوکویاما، لیبرال دموکراسی یا سیستمی مبتنی بر حقوق فردی و برابری انسان‌ها در برابر قانون که انسان را موجودی حائز صلاحیت اخلاقی برای اداره خود می‌دانست، در روزگار هگل توسط یک ژنرال سوار بر اسب» به سایر کشورها تحمیل می‌شد و هگل در قامت یک فیلسوف آن را نشانه‌ای برای آغاز جهانی شدن لیبرال دموکراسی می‌دید.

فوکویاما ادامه کتاب را به بحث درباره اثرات انقلاب فرانسه در تاریخ مدرن اختصاص می‌دهد. او انقلاب‌های عربی در سال 2011 را نمونه‌هایی از گسترش الگوی انقلاب فرانسه می‌داند که در آن، محمد بوعزیزی در پی شناخت خود و اعتراض به تحقیر منزلت فردی‌اش از جانب دولتی سرکوبگر دست به خودسوزی زد و آتش انقلاب‌ها را روشن کرد. او انقلاب‌های رنگی مانند انقلاب نارنجی اوکراین در سال 2004 را که به کناره‌گیری ویکتور یانکوویچ از قدرت انجامید نیز مصداق خیزش مردمی برای لیبرال دموکراسی می‌داند: تکانه‌های مشهود در اولین مراحل بهار عربی و انقلاب‌های رنگی، وجود هسته اخلاقی لیبرال دموکراسی (آزادی طلبی و برابری خواهی) را نشان می‌داد». با این حال، لیبرال دموکراسی تنها محصول انقلاب فرانسه نبود.

تاکید فوکویاما بر اینکه تمامی خیزش‌های تاریخ مدرن ملهم از همان روند تاریخی اصلی انقلاب فرانسه بوده است به این جا ختم می‌شود که ملی گرایی و اسلام ی (دشمنان لیبرال دموکراسی) نیز مولود نیروهای آزاد شده از همان سرچشمه هستند. فوکویاما برای توضیح این ادعا، به سراغ نیچه می‌رود. خودبنیادی اخلاقی که لیبرال دموکراسی به دنیا هدیه کرد، بر این باور تکیه داشت که افراد توانایی اتخاذ تصمیم اخلاقی درست و در مرحله بالاتر، صلاحیت تعریف صحیح اخلاق را دارا هستند. حمله به توافق اخلاقی که مسیحیت در اروپا ایجاد کرده بود و دفاع از خودبنیاد بودن اخلاق، در فلسفه نیچه به اوج خودش می‌رسد: خداوند در اثر فروریختن اعتقادات مرده بود و این مساله یک خلآ اخلاقی ایجاد کرده بود که می توانست با ارزش‌های دیگری جایگزین شود. اما نیچه، برخلاف فلاسفه اخلاق سنتی، از مرگ خداوند به خاطر وسعتی که به خودمختاری انسان می‌داد استقبال کرد. از نظر نیچه انسان‌ها نه تنها آزاد هستند تا قوانین اخلاقی را بپذیرند بلکه آزادند که آن قانون را خودشان بیافرینند».

 

تاکید فوکویاما بر اینکه تمامی خیزش‌های تاریخ مدرن ملهم از همان روند تاریخی اصلی انقلاب فرانسه بوده است به این جا ختم می‌شود که ملی گرایی و اسلام ی (دشمنان لیبرال دموکراسی) نیز مولود نیروهای آزاد شده از همان سرچشمه هستند.

 

فوکویاما صراحتا می‌گوید این تعریف از خودمختاری اخلاقی که وجود هر گونه اخلاق مشترکی را نفی می‌کند اساسا زندگی اجتماعی را ناممکن می‌سازد. همه افراد ابر انسان مورد نظر نیچه نیستند. اکثر افراد انسانی قادر نیستند به تنهایی در اخلاقیات سابق بازنگری کنند و اخلاق جدیدی برای خودشان بیافرینند. بیشتر انسان‌ها پیرو آفریده شدند و حذف ارزش‌های مشترک آن‌ها را آزار می‌دهد و باعث ایجاد احساس ناامنی و انزوای اجتماعی در آن‌ها می‌شود. نتیجه چنین فردگرایی سخت کیشانه‌ای این شده است که افراد انسانی در سراسر دنیا به سمت هویت‌های جمعی چنگ می‌زنند تا امنیت اخلاقی را جایگزین سردرگمی کنند. بنابراین ملی‌گرایی در اروپا و اسلام‌گرایی در خاورمیانه، آنطور که فوکویاما معتقد است، نتیجه همان نیرویی است که لیبرال دموکراسی را آفرید: خودمختاری اخلاقی. اهمیت هویت در ت قرن بیست و یکم آنقدر زیاد است که سوسیالیسم و فلسفه‌های ی چپ را به کناری نهاده است. اعتراض مردم به نابرابری به جای اینکه بستر احیای توجهات به مارکسیسم باشد، ملی‌گرایی راست را تقویت کرده است زیرا مردم نابرابری را توهینی به هویت خود می‌بینند نه یک بحران صرفا اقتصادی.

دو رویکرد متمایز در میان اقلیت‌هایی که امروز بازی سخت ت هویت را درون لیبرال دموکراسی‌ها به راه انداختند مشاهده می‌شود. دسته اول، به رسمیت شناخته شدن از سوی جریان غالب جامعه را دنبال می‌کنند و در تلاش اند تا از حاشیه خارج شوند. سمبل این گروه، مارتین لوتر کینگ است و چهره‌هایی مانند ویلیام باربر، یکی از رهبران انجمن ملی ارتقاء رنگین پوستان آمریکا که در انتخابات ریاست جمهوری اخیر از هیلاری کلینتون حمایت کرد شخصیت‌های امروزین این دسته هستند. گروه دوم اقلیت‌هایی هستند که راه انکار، طرد و مبارزه با لیبرال دموکراسی و اکثریت جامعه را برگزیدند. برای آن‌ها مهم نیست که توسط جریان غالب جامعه پذیرفته شوند، آن‌ها می‌خواهند صرفا و قویّا متمایز باشند. فوکویاما آشکارا بیان می‌کند که گسترش رویکرد دوم در میان اقلیت‌های طرد شده، جامعه واحد را به تکه‌های کوچک تبدیل می‌کند و به شکست و فروپاشی حاکمیتی منتهی می‌شود. وی عمیقا معتقد است: دستور العمل بزرگتری برای یکپارچه کردن گروه‌های کوچکتر در واحدهای بزرگتر جامعه وجود دارد»، بنابراین باید به دنبال این دستورالعمل گشت. همگرایی کوچکها در بزرگترها بر اساس اعتماد و حقوق شهروندی راهی است که فوکویاما برای پرهیز از تبعات منفی ت هویت نشان می‌دهد.

آخرین کتاب فوکویاما، اصرار بر این نکته است که او درباره پایان تاریخ اشتباه نکرده بود. او در مقدمه کتاب تاکید می‌کند که منتقدین نظریه پیشین او دچار بدفهمی شدند زیرا منظور او از پایان تاریخ، چیزی نبوده که آن‌ها فهمیده‌اند. اگرچه لیبرال‌دموکراسی در قرن بیست و یکم دچار اخلال شد، نابرابری آفرید، نیتی ایجاد کرد و از جانب ملی‌گرایی و اسلام ی شدیدا مورد تهدید قرار گرفت، اما تاریخ بر همان مسیری می‌رود که فوکویاما در پایان تاریخ»اش تشخیص داده بود. نیروهای تاریخی همان‌ها هستند که او قبلا تشخیص داده بود: پایان نظم اخلاقی پیشا مدرن و شروع دوره جدیدی از تعریف منزلت انسانی و انتخاب آزاد فردی که در لیبرال دموکراسی مجسم شده است. همین نیرو است که باعث شده است ملی‌گرایی و اسلام‌گرایی در دنیا به عنوان جایگزین‌های لیبرال دموکراسی مطرح شود. چه لیبرال دموکراسی، چه ملی‌گرایی و اسلام‌گرایی (که فوکویاما از آن‌ها به عنوان دو روی یک سکه یاد می‌کند) هر دو پاسخ‌های متفاوت به یک سوال واحد هستند: منزلت انسانی چگونه تعریف می‌شود؟ پاسخ فوکویاما این است که لیبرال دموکراسی هنوز می‌تواند به این سوال پاسخ بدهد.

منبع:باشگاه اندیشه


شبکه اجتماعی، ساختاری اجتماعی است که از گره هایی(که عموما فردی یا سازمانی هستند) تشکیل شده است که توسط یک یا چند نوع خاص از وابستگی به هم متصل اند، برای مثال: قیمت ها، الهامات، ایده ها و تبادلات مالی، دوست ها، خویشاوندی، تجارت، لینک های وب، سرایت بیماری ها (اپیدمولوژی) یا مسیرهای هواپیمایی. ساختارهای حاصل اغلب بسیار پیچیده هستند. تحلیل شبکه های اجتماعی روابط اجتماعی را با اصطلاحات رأس و یال می نگرد. رأس ها بازیگران فردی درون شبکه ها هستند و یال ها روابط میان این بازیگران هستند. انواع زیادی از یال ها می تواند میان رأس ها وجود داشته باشد. تحقیق در تعدادی از زمینه های آکادمیک نشان داده است که شبکه های اجتماعی در بسیاری از سطوح به کار گرفته می شوند از خانواده ها گرفته تا ملت ها و نقش مهمی در تعیین راه حل مسائل، اداره کردن تشکیلات و میزان موفقیت افراد در رسیدن به اهدافشان ایفا می کند.
در ساده ترین شکل یک شبکهٔ اجتماعی نگاشتی از تمام یال های مربوط، میان رأس های مورد مطالعه است. شبکهٔ اجتماعی هم چنین می تواند برای تشخیص موقعیت اجتماعی هر یک از بازیگران مورد استفاده قرار گیرد. این مفاهیم غالبا در یک نمودار شبکهٔ اجتماعی نشان داده می شوند که در آن، نقطه ها رأس ها هستند و خط ها نشانگر یال ها.

شبکه های اجتماعی اینترنتی
شبکه های اجتماعی اینترنتی، به خصوص آن هایی که کاربردهای معمولی و غیرتجاری دارند، مکان هایی در دنیای مجازی هستند که مردم خود را به طور خلاصه معرفی می کنند و امکان برقراری ارتباط بین خود و همفکرانشان را در زمینه های مختلف مورد علاقه فراهم می کنند. با شبکه های اجتماعی، دیگر افراد برای پیداکردن همفکران خود در موارد گوناگون تنها نیستند؛ یک دوست آرژانتینی برای تحلیل بازی های بوکاجونیورز، یک دوست سوئدی برای صحبت در مورد فناوری اطلاعات، یک دوست فرانسوی برای صحبت در مورد فیلم های سینمای مستقل یا یک دوست مصری برای بحث در مورد مسائل خاورمیانه.
مسلما در دنیای حقیقی هیچ گاه افراد علاقه مند، موضوعات موردعلاقه خود را به این گستردگی نمی یافتند. این دلیل و شاید دلایل مشابه این، سرویس های شبکه های اجتماعی را به یکی از مهم ترین ارکان اینترنت در سال های اخیر تبدیل کرده است.


Ùرس٠زنی مØازی

 

پرسه زنی

پرسه زنی مفهومی است که در قرن نوزدهم به وجود آمد. بعد از انقلاب صنعتی و پیدایش فضاهایی متفاوت از آنچه تا پیش از آن بود. به وجود آمدن خیابان‌ها، ویترین‌ها و… با استناد به همین دلایل شاید بتوان پرسه زنی را مفهومی مدرن» یا دست کم برآمده از زندگی مدرن دانست.

شاید اوقات فراغت» یکی از جدی‌ترین علت‌های به وجود آمدن پرسه ن بود. زمانی که فرد کاری برای انجام دادن نداشت و باید طوری خود را سرگرم می‌کرد. پس بدون هدف شروع به قدم زدن در خیابان‌ها، کافه‌ها و… می‌کرد.

ویلسون، شوارتز، بنیامین، بودلر و گلاک هر یک تعریفی از پرسه زن ارائه داده‌اند، برخی او را فعال و برخی منفعل دانسته‌اند، برخی پرسه ن را به دسته‌های مختلف تقسیم کرده‌اند و… اگر چه تفاوت‌ها و اختلافاتی در این تعاریف دیده می‌شود اما یک چیز در بین همه این تعاریف ثابت است؛ پرسه زن ولگرد نیست! بلکه انسانی مدرن است که به تماشای رخدادهای روزمره شهری که برای دیگران عادی جلوه می‌کند علاقه‌مند است، او فردی ناشناس است که  به زیبایی ها و مناظر شهری علاقه‌مند است  به این ترتیب به گشت و گذار و تماشا در  خیابان‌های شهر می‌پردازد و با قدم زدن بدون هدف خود را سرگرم می‌کند.

اما تفاوت پرسه زن و ولگرد چیست؟ ولگرد و پرسه زن را از چندین جهت می‌توان از یکدیگر تمیز داد، مهمترین تمایز بین این دو مفهوم از شانیت اجتماعی» ناشی می‌شود. شان اجتماعی پرسه زن با ولگرد قابل قیاس نیست، او آراسته است. علت نگاه خیره او به ویترین‌ها و خرید نکردن ناتوانی مالی نیست. نوع نگاه پرسه زن به شهر با نگاه ولگرد متفاوت است. به عبارتی پرسه زن شهر را به مثابه یک متن» می‌بیند. متنی که خواننده‌ی آن خود پرسه زن است. در حقیقت پرسه زن از نبوغی برخوردار است که او را از ولگرد» ها متمایز می‌کند.

از زمان بودلر و نوشته‌های بنیامین در خصوص پاریس، پرسه زن به منزله نماد مدرنیته در تحلیل‌های ادبی، تاریخی و اجتماعی ظاهر شد. اگر چه امروزه پرسه زن در اشکال متعدد و در متون متنوعی حضور دارد (کاظمی، 1387) شاید بتوان پرسه زن سایبری را یکی از انواع امروزی پرسه زنی که به مدد ظهور فضای مجازی به وجود آمده دانست.  اما پیش از این که با اطمینان در این باره صحبت کنیم باید بتوانیم با قطعیت به دو پرسش پاسخ دهیم؛  پرسه زن سایبری چیست؟ و آیا امکان پرسه زنی در فضای سایبری وجود دارد؟

پرسه زن سایبری

فضای سایبری امروز نه به موازات بلکه در ادامه فضای حقیقی قرار دارد. دنیای وب، شبکه‌های اجتماعی، جذابیت آن‌ها برای مخاطب همگی دست به دست یکدیگر داده‌اند و پرسه ن سایبری» را به وجود آورده اند.

شاید علت به وجود آمدن پرسه ن سایبری به پرسه ن قرن نوزدهم مشترک باشد. اوقات فراغت» همچنان یکی از مهم‌ترین بخش‌های زندگی انسان مدرن است و او همچنان دغدغه سرگرمی» را دارد. در جهان امروز فضای مجازی» به مدد پیشرفت تکنولوژی و ظرفیت‌های بسیارش پاسخ مطلوبی به میل به سرگرمی انسان مدرن در اوقات فراغتش داده است. پرسه زن در فضای مجازی امروز این امکان را دارد که با گوگل ارث در سراسر دنیا پرسه بزند. با فردی در یک قاره دیگر به صورت آنلاین بازی کند، تصویر جاهایی که هرگز نرفته ببیند، با کسانی که نمی‌شناسد صحبت کند و….

پرسه ن سایبری در حقیقت کسانی هستند که مایلند فراغت خود را به گشت و گذار و تماشا در فضای سایبری بگذرانند. بدون هدف در خیابان فیس بوک قدم بزنند، خرید اینترنتی کنند، مطالبی را به اشتراک بگذارند، بپسندند، در ویترین معروف‌ترین برندها آخرین محصولات آن‌ها را ببینند و… .

برخی این دست کنشگری‌های پرسه ن سایبری را فعالانه بودن پرسه زنی در فضای سایبری می‌دانند. اما آیا به راستی این یک آزادی حقیقی است که در اختیار پرسه ن گذاشته شده است؟ به نظر می‌رسد که تصور آزادی حقیقی» در فضایی که هیچ چیز در آن حقیقت» ندارد بیشتر به خوش خیالی می‌ماند تا واقعیت و این زیست فعالانه در فضای مجازی بیشتر وهم آزادی» است که نئولیبرالیسم به پرسه زن سایبری» می‌دهد تا به خیال خودش کنشگری فعالانه» داشته باشد اما در عمل در دریای انفعال دست و پا بزند. چرا که در نهایت حدود اختیارات و کنش‌های کاربران فضای مجازی به دست صاحبان فضای مجازی که همان صاحبان سرمایه هستند تعیین می‌شود.

 

 به نظر می‌رسد که تصور آزادی حقیقی» در فضایی که هیچ چیز در آن حقیقت» ندارد بیشتر به خوش خیالی می‌ماند تا واقعیت و این زیست فعالانه در فضای مجازی بیشتر وهم آزادی» است که نئولیبرالیسم به پرسه زن سایبری» می‌دهد تا به خیال خودش کنشگری فعالانه» داشته باشد اما در عمل در دریای انفعال دست و پا بزند. 

 

در این بین تفاوت میان پرسه ن حقیقی و سایبری کجاست؟ اگر چه تفاوت‌های بسیاری در بین این دو نوع پرسه زن می‌توان یافت، از محیط پرسه زنی تا اهمیت زمان و مکان و لازمانی و لامکانی که پرسه زن سایبری به آن گرفتار است. اما یکی از مهم‌ترین تفاوت‌های پرسه زن حقیقی و سایبری در چهارچوب بندی سوژه ای‌ست که به آن می‌نگرند.

پرسه زن در فضای حقیقی به دیدن زیبایی ها بسنده نمی‌کند، بخشی از واقعیت شهر را برای دیدن انتخاب نمی‌کند بلکه همه چیز را می‌بیند او به همان اندازه که مرکز خریدهای لوکس را می‌بیند، افراد ناتوان و فقیر را هم می‌بیند. اما در مورد پرسه زنی سایبری این معادله قدری متفاوت است؛ آنچه پرسه زن سایبری می‌بیند یک انتخاب دسته چندم است. به این ترتیب که رسانه، فرد یا هر کسی که آن محتوا را به اشتراک گذاشته آن را از بین هزاران چیز دیگر که می‌توانسته به اشتراک بگذارد انتخاب کرده است، از سوی دیگر پرسه زن مجازی خود، آن چیزهایی را که به دیدنشان علاقه مند است برای تماشا انتخاب می‌کند. گویی در فضای مجازی پرسه ن میل دیدن تمام واقعیت را ندارند. آنها تنها قسمتی از واقعیت را می‌بینند آن هم قسمتی که میل دیدن آن را دارند.

سوال دیگری که ممکن است ذهن را درگیر کند این است که پرسه زنی امری است که در نسبت با شهر» معنا پیدا می‌کند، آیا می‌توان فضای مجازی را شهر دانست؟ فوکو در این باره می‌گوید فضای مجازی آرمان شهر نیست اما دگر شهر هست، بنابراین امر پرسه زنی» در آن امکان تحقق را دارد،  هرچند پرسه زن سایبری نمی‌تواند چگونگی پیچیدگی‌های فضاهای ترکیبی شهر های معاصر را تجربه کند اما می‌تواند پیچیدگی‌ها و هرج و مرج‌های زندگی شهری را فهم کند.

باید توجه داشت که به وجود آمدن پرسه ن سایبری، به معنای از بین رفتن پرسه ن» در فضای حقیقی نیست. مراکز خرید، خیابان‌ها و کافه ها همچنان در سر جای خود قرار دارند و پرسه زن‌های حقیقی همچنان حضور اجتماعی خود را حفظ کرده‌اند. پیشتر گفتیم که پرسه ن» از گذشته تا کنون به دسته‌های مختلفی تقسیم می‌شدند، پرسه ن سایبری می‌توانند نوع یا دسته‌ای از پرسه ن باشند. به عبارتی صحبت درباره پرسه ن سایبری نه به معنای پایان دوره پرسه زنی در فضای حقیقی، بلکه به این معناست که در دگر شهر» فضای مجازی نوع جدیدی از پرسه زن به وجود آمده که در محیطی متفاوت درست شبیه پرسه زن در فضای حقیقی عمل می‌کند.

منبع:باشگاه اندیشه


 مارشال پو، خوشبختی یا خشنودی بشر در نسبت با تکنولوژی را به سه دسته تقسیم می‌کند: خشنودی مادی؛ خشنودی حسی؛ و خشنودی معنوی.

مقدمه

زمانی که مارشال مک لوهان سرمست از آینده‌ای که تکنولوژی‌های حیرت‌انگیز نوید آن را به بشر می‌دادند، نظریه دهکده جهانی» را با آن ادبیات شعرگونه و استعاری خود به گوش جامعه علمی جهانی رساند، شاید فکرش را هم نمی‌کرد که این دهکده چیزی به غیر از خیر و برکت برای نسل‌های آینده به ارمغان بیاورد. امروز اما، به هر اندازه تکنوفیل‌ها از منافع و مزایای تکنولوژی‌ها سر شوق می‌آیند و آن را در بوق  و کرنا می‌کنند، تکنوفوبیک‌ها هم بیشتر و بیشتر زنگ خطر را درباره آینده تلخ و تاریک جهان به صدا در می‌آورند.

از طرفی عاشقان سینه‌چاک فناوری‌ها در یک سوی طیف می‌گویند آسایش و راحتی حاصل از فناوری‌ها به حدی است که انسان‌ها این سطح از رفاه را پیش‌فرض گرفته و مثل هوا که نادیده گرفته می‌شود، حضور و تأثیر تکنولوژی‌ را نیز نمی‌بینند. آن‌ها تکنولوژی را تجلی قدرت و اراده انسان برای تسلط بر طبیعت می‌دانند. چه کسی است که زرق و برق، جمال و جبروت و تنوع بی‌اندازه تکنولوژی‌های جدید در شکل و اندازه و کاربردهای مختلف، او را وسوسه نکند؟ بعید نیست حتی دوست‌داران تکنولوژی از خود بپرسند که چطور ممکن است فرد یا افرادی وجود داشته باشند که با شنیدن نام تکنولوژی نه تنها به وجد نیایند، که نوعی حس تنفر آمیخته با ترس به آن‌ها دست دهد؟

در این سمت، معمولاً با چند دسته از افراد روبرو هستیم: اول نوآوران و گروهی که مارشال پو در کتاب تاریخ ارتباطات» (2010)، آن‌ها را Tinkerers» می‌نامد. Tinkerers» به زبان ساده افرادی هستند که حاصل کار دیگران را با یکدیگر تلفیق می‌کنند و به ایده یا اختراعی جدید دست پیدا می‌کنند. آن‌ها همان کسانی هستند که بر روی دوش انسان‌های خلاق دیگری مثل خودشان ایستاده‌اند و به خاطر برداشتن قدم نهایی، به شهرت رسیده‌‌اند. پس از آن‌ها گروه‌هایی هستند که با تأمین سرمایه و ایجاد شرایط مناسب برای ورود تکنولوژی‌های جدید، نقشی بی‌بدیل در ظهور انواع تکنولوژی‌ها ایفا می‌کنند. توضیح کیستی و چگونگی فعالیت این گروه جایی در این یادداشت ندارد.

پس از آن‌ها نیز با دو گروه مصرف‌کننده سر و کار داریم؛ اول گروهی که هر روز هفته مشتاقانه در انتظارند تا کمپانی‌های محبوب‌شان، غول‌های جدید فناورانه خود را به بازار عرضه کند تا بتوانند از تجربه‌های تازه و ناب بهره‌مند شوند. این‌ گروه در واقع همان تکنوفیل‌های واقعی هستند. پس از آن‌ها نیز به گروه بزرگ‌تری برمی‌خوریم که تقریباً عمده مردم جهان را شامل می‌شود؛ مردمی که برای‌شان، استفاده از تکنولوژی‌‌های مختلف، امری روزمره و عادی قلمداد می‌شود و در واقع، همراه با موج جهانی تکنولوژی در حرکت هستند. شاید آن‌ها در طول زندگی هیچ‌گاه این سؤال را از خود نپرسند که این فناوری‌های پررنگ و لعاب از کجا می‌‌آیند؛ و مهم‌تر از آن، این که اگر فرض کنیم این ابزارهای تسهیل‌گر اصلاً وجود نداشتند، زندگی چه شکلی می‌‌‌شد؟!

اما در سوی دیگر طیف، گروه کوچکی هستند که ساز مخالف می‌زنند. آن‌ها هرچند گروهی اندک هستند، اما دست‌کم به ظاهر، حرف‌های منطقی و محکمی برای گفتن دارند. این گروه را که ما هم در این نوشتار، به رسم چپ» نامیدن همۀ مقاومت‌کنندگان جهان، چپ‌ها می‌نامیم، بدبین‌هایی تشکیل می‌دهند که به درجات مختلف، با تکنولوژی دچار زاویه هستند؛ از آن‌هایی که به معنای واقعی از مظاهر تکنولوژی می‌هراسند و به عبارتی تکنوفوبیک هستند، تا اندیشمندانی که در نوشته‌ها و سخنرانی‌های شورانگیز و پر از حرارت‌شان با بیم از آینده شوم بشر سخن می‌گویند.

عمده استدلال‌شان هم بر این محور استوار است که حضور تکنولوژی در زندگی بشر از حالت عادی خود خارج شده و در حال تبدیل به نوعی سلطه مادی و معنوی است. بدبین‌ها می‌گویند تکنولوژی‌های جدید از انسان سلب اراده می‌کنند و دقیقاً بر خلاف وعده‌های مارکس که آزادی انسان را مستم توسعه تکنولوژی‌ها قلمداد می‌کرد، آن‌ها تکنولوژی را مانع رهایی و عامل بردگی انسان می‌دانند. مارکس گمان می‌کرد پیشرفت تکنولوژی و خودکارشدن فرایند تولید، کارهای طاقت‌فرسا را از دوش انسان‌ها برخواهد داشت و آزادی آن‌ها را بیشتر خواهد کرد. این تصور برای سال‌های طولانی بین متفکران انتقادی رواج داشت، اما این خوش‌بینی یک بخش از ماجرا را تصور نکرده بود: انحصار ساخت و مالکیت این ابزارهای تکنولوژیک در دست تعدادی محدود و ظهور نوع جدید و بسیار فراگیری از محرومیت و بردگی برای بقیه»(ماسکروپ، 1397)

 گروه کوچکی هستند که ساز مخالف می‌زنند. آن‌ها هرچند گروهی اندک هستند، اما دست‌کم به ظاهر، حرف‌های منطقی و محکمی برای گفتن دارند. این گروه را که ما هم در این نوشتار، به رسم چپ» نامیدن همۀ مقاومت‌کنندگان جهان، چپ‌ها می‌نامیم، بدبین‌هایی تشکیل می‌دهند که به درجات مختلف، با تکنولوژی دچار زاویه هستند؛ از آن‌هایی که به معنای واقعی از مظاهر تکنولوژی می‌هراسند و به عبارتی تکنوفوبیک هستند، تا اندیشمندانی که در نوشته‌ها و سخنرانی‌های شورانگیز و پر از حرارت‌شان با بیم از آینده شوم بشر سخن می‌گویند.

 تکنولوژی‌ تمام شئون زندگی انسان را در بر گرفته و روز به روز ظهور و بروز بیشتری پیدا می‌کند. تضاد و تضارب آرای میان دو طیف خوشبین و بدبین، اتفاق تازه‌ای نیست و در واقع یک تقابل تاریخی به حساب می‌‌آید. در دهه‌های اخیر و به خصوص با شروع فرایند دیجیتالی‌شدن، بحث‌ها در این باره به اوج خود رسیده است. فیلم‌های سینمایی و سریال‌های زیادی در این سال‌ها با محوریت تکنولوژی و اثرات آن بر زندگی روزمره تولید شده‌اند، کتاب‌ها و مقالات متعددی درباره نسبت انسان و تکنولوژی منتشر شده و افراد زیادی در سخنرانی‌های خود به این نگرانی واکنش نشان داده‌اند. حتی تصورات اندک ما درباره آینده‌ای که هوش مصنوعی قرار است برای ما رقم بزند را نیز از همین فیلم‌ها و رمان‌های علمی‌تخیلی به دست آورده‌ایم. محتوای هرکدام از آن‌ها را هم که بررسی کنیم، دست‌کم می‌توانیم یک منطق قابل تأمل را در پس این بیان پیدا کنیم.

سؤالی که در این یادداشت به دنبال پاسخگویی به آن هستیم، این است که در نهایت حق با کیست؟ آیا آینده‌ای که خوشبین‌ها برای جهان خود ترسیم کرده‌اند، به تحقق خواهد پیوست، یا برعکس، ویران‌شهر بدبین‌ها به حقیقت می‌پیوندد؟ آیا راه سومی نیز قابل تصور است؟ برای پاسخ به این سؤال‌ها باید اندکی پیش‌تر برویم و به طور خاص چند نمونه از مصادیق تکنولوژی که خوشبین‌ها و بدبین‌ها بر سر آن‌ها با هم توافق ندارند را مرور کنیم تا سرمنشأ این اختلاف را دریابیم و در نهایت به پاسخی در خور برسیم.

مصادیق و اختلاف‌ها

می‌توانیم با حوزه سلامت شروع کنیم. در زمان‌های خیلی دور که هنوز خبری از مواد شیمیایی نبود، طبیعت بهترین و به عبارتی تنها منبع معالجه بیماری‌ها بود. از این رو محدودیت‌های بسیاری در درمان وجود داشت و اساساً تعداد بالایی از بیماری‌ها قابل شناسایی و درمان نبودند. در چنین شرایطی، در موارد متعددی فرد بیمار امید چندانی به بقا نداشت، در حالی که ممکن بود علاج بیماری او کار بسیار ساده‌ای باشد. با گذشت زمان و پیشرفت تکنولوژی‌ها، علم تجربی به شکلی غیرقابل انکار گسترش یافت و بسیاری از بیماری‌های نادر و سخت نیز به تدریج مداوا شدند.

با پیشرفت روند توسعه و فرایند صنعتی‌شدن، هزینه داروها برای بیماران ارزان‌تر تمام می‌شد و گسترش حمل و نقل نیز باعث شده بود تا میانگین تعداد پزشک به ازای هر فرد، بیشتر و بیشتر شود و افراد برای مراجعه به پزشک، نیازی به طی کیلومترها راه صعب‌العبور نداشته‌باشند. از این امر خشنودیم که پیشرفت‌های علمی و تکنولوژیک، بسیاری از بیماری‌های کودکان را ریشه‌کن کرده یا تحت کنترل درآورده‌اند و فرصت‌های روزافزونی را برای مسافرت‌های سریع و ارتباطات از راه دور فراهم کرده‌اند. با این حال، اغلب به نظر می‌سد که تکنولوژی بیش از آنکه مشکلات را حل کند، مشکل ایجاد می‌کند و این مشکلات از موارد پیشین لاینحل‌تر هستند.

اکنون پزشکان قادرند هم در ابتدا و هم در انتهای زندگی، جان افراد بی‌شماری را حفظ کنند؛ افرادی که اگر جریان طبیعی امور به حال خود گذارده می‌شد، به سرعت از میان می‌رفتند. {اما به طور مثال} برنامه‌های ایمن‌سازی علیه بیماری‌های کودکان مانند سرخک و آبله در ازدیاد بیش از حد جمعیت و گرسنگی در کشورهای در حال توسعه نقش داشته است» ( تای و ابردیک1394:2). در واقع با مثال بالا، چنین به نظر می‌رسد که هر راه حل تکنولوژیکی، با خود یک معضل و گرفتاری جدید نیز به وجود می‌آورد.

تا به حال به وفور گزاره‌ای با این مضمون را از عامه مردم شنیده‌ایم که هرچه به پیش می‌رویم، بیماری‌های جدیدی ظهور می‌کنند که تا پیش از این وجود نداشته‌اند؛ امراضی متعلق به عصر جدید. در این نوع نگاه، تکنولوژی، یک شر مطلق تصور می‌شود که هرچند وسوسه‌کننده به نظر می‌رسد و بسیاری را با زرق و برق شیطانی خود می‌فریبد، اما باطنی ناپاک داشته و باید تا جای ممکن از آن حذر کرد.

مجادله بر سر موضوع سلامت به همین جا ختم نمی‌شود. می‌توانیم از ایده‌های عجیب و غریب دانشمندان در طول سال‌های گذشته برای خلق گونه‌ای از پساانسان سخن بگوییم؛ یا بحث اصلاح نژادی را پیش بکشیم و به پیش‌بینی فجایع احتمالی برای آینده بشر بپردازیم. اما آنچه در این بین بیش از همه اهمیت دارد، محدوده غیرقابل تصور ذهن انسان برای نوآوری و همزمان، مجادله بی‌پایان بر سر خیر یا شر بودن تکنولوژی‌هاست.

نمونه ملموس و قابل اشاره دیگر، موضوع قدرت و برابری است. در نظریات مرتبط با توسعه و تکنولوژی، یکی از ابعاد همیشه بحث‌برانگیز، مربوط به نقش تکنولوژی در بازتقسیم قدرت و امکان یا عدم امکان شکل‌گیری برابری واقعی میان طبقات مختلف، یا به عبارت دیگر ایجاد جوامع بی‌طبقه بوده است. اگر بخواهیم به گذشته نگاهی بیندازیم، می‌توانیم به دوران درخشان توسعه صنعت چاپ اشاره کنیم. در آن زمان، یکی از چیزهایی که همواره از آن به عنوان مزیت تکنولوژی نام برده می‌شد، تسهیل امر سوادآموزی در میان تمامی اقشار مردم بود.

در واقع ایده اصلی این بود که رونق چاپ و همگانی‌شدن سواد فرصت‌های برابری را برای همه اقشار مردم در زمینه‌‌های گوناگون فراهم می‌کند و امکان پیشرفت و ترقی شخصی را به صورت مساوی ایجاد می‌کند. اما در عمل، هرچند وضعیت تا حدودی بهبود یافت، اما هیچ‌گاه برابری مفروض رقم نخورد. در دوره ما نیز که به عصر اطلاعات معروف شده است، توسعه اینترنت و دیجیتال‌شدگی با شعار گسترش دموکراسی در همه ابعاد در حال انجام است. طرفداران توسعه تکنولوژی‌ها معتقدند هوش مصنوعی و ربات‌ها ما را آزاد خواهند کرد. آن‌ها به ما فرصت این را می‌دهند که از کار بی‌امان فاصله بگیریم و ساعت‌های بیشتری به علایق خود مشغول باشیم.

از طرفی به لحاظ ی هم میزان شفافیت بالا می‌رود و هم این که تمام افراد صاحب رسانه خواهند بود و این فرصت را خواهند داشت که نظرات خود را به گوش مخاطبان خود در هر زمان و مکانی برسانند. اینترنت حتی زحمت خروج از خانه برای خرید، پرداخت قبوض، رسیدگی به جزئی‌ترین امور روزمره و حتی کار را نیز کم می‌کند. در سال ۲۰۱۴، مارک آندریسن، سرمایه‌گذار کارآفرین یک سری توئیت‌های حماسی منتشر کرد (خودش آن را طوفان توئیت» می‌نامید) و در آن‌ها اعلام نمود که کامپیوترها و روبات‌ها به‌زودی ما را از محدودیت نیازهای جسمانی» رها خواهند کرد. او در سخنانی که یادآور اتسلر (و کارل مارکس) است اعلام کرد که برای اولین بار در تاریخ» انسان خواهد توانست ماهیت کامل و حقیقی خود را ابراز کند: ما همان کسی می‌شویم که خودمان می‌خواهیم» و اینکه حوزه‌های اصلی تلاش انسانْ فرهنگ، هنر، علم، خلاقیت، فلسفه، آزمایش، اکتشاف و ماجراجویی خواهد بود». تنها چیزی که از قلم انداخت، سبزیجات بود» ( کار، 1397). اما در ازای این آزادی و راحتی مفروض، ما چه چیزی را از دست می‌دهیم؟

بدبین‌ها و شکاک‌ها به جد معتقدند که دموکراسی حاصل از این وضعیت، بیش از یک خیال خام و موهوم نیست. اینترنت به شکلی دهشتناک فردیت و حریم خصوصی افراد را نشانه می‌گیرد و اطلاعات کاربران را مثل آب خوردن در اختیار نهادهای دولتی و غیردولتی قرار می‌دهد تا از این راه هم نظارت حکومتی بر افراد را تسهیل کند و هم بستری برای درآمدزایی غول‌های تجاری باشد. در معنای کلان، خودکارشدن جایی برای آزادی باز نمی‌کند، زیرا ساختارهای قدرتی که شکل و مسیر نوآوری تکنولوژیک را تعیین و هدایت می‌کنند، تحت کنترل منافع کسانی است که هدفشان رسیدن به خودکارشدنِ کامل به‌عنوان ابزاری برای توانمندسازی مردم، یا هر چیز دیگری شبیه به آن، نیست. سرمایه‌داران همچنان ماشین‌ها را تصاحب می‌کنند، و تأسیسات ی از آن آن‌هاست. با خودکارشدن، ثروتمندان به بهره‌وری و عواید افزایش‌یافتۀ ماشینی‌شدن و فرایندهای جدید می‌رسند؛ و مابقی به حقوق ثابت، شغل‌هایی روز به روز متزل‌تر و پسماندهای فرهنگی. 

بدبین‌ها و شکاک‌ها به جد معتقدند که دموکراسی حاصل از این وضعیت، بیش از یک خیال خام و موهوم نیست. اینترنت به شکلی دهشتناک فردیت و حریم خصوصی افراد را نشانه می‌گیرد و اطلاعات کاربران را مثل آب خوردن در اختیار نهادهای دولتی و غیردولتی قرار می‌دهد تا از این راه هم نظارت حکومتی بر افراد را تسهیل کند و هم بستری برای درآمدزایی غول‌های تجاری باشد.

 این دنیای قشنگ نو هم‌زمان هم نو است و هم مثل همیشه. بنابراین، این مسئله همچون همیشه صادق است که پروژۀ آزادی‌بخشی به انبوه مردم از مجرای دگردیسی کار، صرفاً به طور اتفاقی به تغییر ابزارهای مورد استفادۀ ما مربوط می‌شود؛ چرا که مناقشه بر سر تغییر روابط تولید است» (ماسکروپ، 1397)

خوشبختی، سیاه‌بختی یا یک راه دیگر؟

حال چگونه می‌توان در مورد تکنولوژی‌ها ارزش‌گذاری کرد؟ با وجود این داده‌ها و اطلاعات گیج‌کننده و متناقض، آیا این امکان وجود دارد که در مورد تکنولوژی‌ها به یک نتیجه واحد برسیم؟

مطالعات من در یک سال گذشته دربارۀ این موضوع، مرا به دو پاسخ متفاوت رهنمون کرده است؛ پاسخ‌هایی که هر یک به نوبۀ خود قابل تأمل و به اندازۀ کافی جدی هستند. اگر بخواهم پیش از ارائه آن‌ها در موردشان قضاوت کنم، باید بگویم که این دو پاسخ،  مرا به راه سوم هدایت می‌کنند؛ راهی که در آن نه می‌توان تکنولوژی را به طور مطلق عامل خوشبختی بشر دانست و نه بدبختی. البته به هیچ وجه قرار نیست به دام کلیشه بیفتم و با گرفتن حد وسط، به نوعی خود را از دام پاسخ به این سؤال فراری دهم. از میان این دو پاسخ نیز، پاسخ اول بیشتر به نحلۀ خوش‌بین‌ها نزدیک است و پاسخ دوم به نحلۀ بدبین‌ها؛ و آنچه را که من منطقی‌تر و جامع و مانع یافته‌ام، پاسخ دوم است.

حال به سراغ پاسخ‌ها برویم:

  1. اولیور برکمن در مقاله‌ای تحت عنوان آیا واقعاً امروز دنیا بهتر از همیشه است؟» در سال 2017 و در وب‌سایت گاردین، گروهی به نام خوش‌بینان جدید» را معرفی می‌کند که به شکلی راسخ باور دارند، جهان در حال حاضر بهتر از هر زمان دیگری است و فرد باید بی‌بهره از عقل باشد تا آرزو کند مثلا یک قرن پیش به دنیا می‌آمد. از چشم‌انداز آن‌ها، روحیۀ نومیدی رایج میان ما غیرعقلانی است، و بی‌رودربایستی اندکی لذت‌طلبانه. آن‌ها استدلال می‌کنند که این روحیه بیشتر از وضعیت ما خبر می‌دهد تا وضعیت واقعی امور، یعنی نشان‌دهندۀ گرایشی خاص به خودآزاری جمعی است، و بی‌میلی به باور به قدرت ابتکار بشر. و این پدیده به‌بهترین شیوه به‌مثابۀ نتیجۀ پیش‌داوری‌های روان‌شناختی رنگارنگی تبیین می‌شود که در علفزارهای پیش از تاریخ سودمند بودند، اما اکنون، در عصر آکنده از رسانه‌ها، همواره ما را گمراه می‌کنند» (برکمن، 1397). استدلال اصلی خوش‌بینان جدید در یک کلام این است که ما در عصر حاضر خودمان را با حالت ایده‌آلی که در نظر داشته‌ایم مقایسه می‌کنیم، نه با آنچه در گذشته وجود داشته است. طبق آماری که آن‌ها ارائه می‌دهند، انسان‌ها در سال 2016 به لحاظ معیارهای مهم از جمله فقر، نابرابری، بی‌سوادی، بیماری، مرگ و میر کودکان و امثالهم در بهترین زمان تاریخ زیست کرده‌اند. اما اکثر مردم چنین نظری ندارند. در نظرسنجی مؤسسۀ یوگاو۷ در سال ۲۰۱۵، ۶۵ درصد مردم انگلستان (و ۸۱ درصد مردم فرانسه) گفتند که از نظر آن‌ها وضع جهان دارد بدتر می‌شود، اما بررسی دیدگاه آن‌ها بر اساس معیارهای معقول متعدد نشان می‌دهد که کاملاً اشتباه می‌کنند. در واقع مردم با نرخی فوق‌العاده دارند از فقر مطلق خارج می‌شوند؛ مرگ‌ومیر کودکان واقعاً کاهش یافته است؛ استانداردهای باسوادی، بهداشت و امید به زندگی هرگز بالاتر از امروز نبوده است. مردم عادی اروپا یا آمریکا از تجملاتی لذت می‌برند که حاکمان قرون‌وسطی در واقع حتی نمی‌توانستند تصورش را بکنند» (برکمن، 1397). از طرف دیگر رسانه‌ها طبق قاعده خبر بد، خبر خوب است» ، روزانه اخبار منفی را به سمت ما پمپاژ می‌کنند و به تدریج این تصور را ایجاد می‌کنند که بیشتر حوادثی که روزانه در جهان رخ می‌دهند، منفی و ناگوارند. بنابراین منطقی به نظر می‌رسد که بگوییم نظرات بدبین‌ها بیشتر احساسی است تا منطقی و برآمده از تصور ایده‌آل‌گرایانه آن‌ها نسبت به جهانی است که در آن زیست می‌کنند. آن‌ها می‌گویند آرمان عصر جدید، اتمام جنگ و کشتار، رفع همه تبعیض‌ها، پایان فقر و گرسنگی و باسوادی برای همه مردم است. اما وقتی این آرمان را با وضعیت فعلی مقایسه می‌کنند، ناامید می‌شوند؛ در حالی که مقایسه وضعیت فعلی جهان با آنچه یک قرن پیش وجود داشت، معقول‌تر و البته امیدوارکننده‌‌تر خواهد بود.
  2. مارشال پو که پیشتر از او و کتابش یعنی تاریخ ارتباطات» نام بردیم، در فصل نهایی این کتاب تلاش می‌کند تا از منظر خود به سؤالی که ما در این جستار به دنبال پاسخگویی به آن هستیم، پاسخ دهد. او خوشبختی یا خشنودی بشر در نسبت با تکنولوژی را به سه دسته تقسیم می‌کند: خشنودی مادی؛ خشنودی حسی؛ و خشنودی معنوی. پو به ترتیب نسبت تکنولوژی با هر یک از انواع خشنودی را بررسی می‌کند و برای هر یک پاسخی به دست می‌دهد. او توضیح می‌دهد که در عصر ما خشنودی مادی به وضوح افزایش یافته و دلیل آن هم، پیشرفت مادی همه‌جانبه بشر است. همانطور که در پاسخ اول هم توضیح دادم، بشر به لحاظ بهره‌وری مادی در بهترین وضعیت خود از ابتدای تاریخ به سر می‌برد و این واقعاً قابل انکار نیست. برای خشنودی حسی به سختی می‌توان مصادیق مشخص و همگانی پیدا کرد. مارشال پو در عوض از معیاری به نام تازگی بی‌خطر» نام می‌برد و چنین توضیح می‌دهد که در عصر حاضر، خشنودی حسی بشر نیز به مراتب افزایش یافته، زیرا انسان با تنوعی نامحدود در همه زمینه‌ها مواجه است. اکنون تنوع مشاغل به شکلی باورنکردنی افزایش یافته، زمان فراغت ما با اموری پر می‌شود که پیش از این شناختی از آن‌ها نداشتیم، محصولات مصرفی موجود روز به روز نو می‌شوند و ما هیچ‌‌گاه از تجربیات جدید و هیجان‌انگیز خسته نمی‌شویم. اما در مورد خشنودی معنوی چه می‌توان گفت؟ پو توضیح می‌دهد که خشنودی معنوی یک کیفیت ذهنی است که اغلب هنگامی که افراد باور داشته باشند دارند در ارتباط با امری ماورایی کار درست را انجام می‌دهند به دست می‌آید» (پو، 271:2010). از دیدگاه وی، تکنولوژی‌های جدید و بالاخص رسانه‌ها باعث خشنودی معنوی ما نمی‌شوند. آن‌ها از سه طریق بشر را از معنویات دور می‌کنند: اول برنگیختن رشد اقتصادی؛ دوم تشویق ما به اشتباه فکر کردن؛ و سوم تشویق ما به اشتباه عمل کردن. به طور خلاصه این که رشد اقتصادی و افزایش بهره‌وری مادی باعث می‌شود ما احتمالا تا آخرین سال‌های عمرمان نیازی به تفکرات عمیق و پرسیدن سؤالان بنیادین نداشته‌باشیم. در دوره پیشامدرن مرگ به عنوان مقوله‌ای بسیار نزدیک به انسان فرض گرفته می‌‌شد و افراد در طول زندگی با سؤال‌های عمیقی دست و پنجه نرم می‌کردند: »من از کجا آمده‌ام؟ هدف زندگی چیست؟ زندگی پس از مرگ چگونه است؟». اما در عصر حاضر، رفاه مادی ما را ناگزیر از دغدغه‌های معنوی دور کرده و در عوض سؤالاتی این‌جهانی را برای ما پیش می‌کشد: در چه رشته‌ای تحصیل کنم؟ با چه کسی ازدواج کنم؟ تفریحاتم را چگونه بگذرانم؟». از طرف دیگر رسانه‌ها و تکنولوژی‌های جدید ما را وا می‌دارند تا لذت‌جویی را بر معنویت ترجیح دهیم. در دوره‌های پیشین، فرد این اجازه را نداشت که هرچیزی به ذهن خود راه دهد و بازنمایی‌ها نیز همواره در معرض سانسورهای اخلاقی بودند. اما اکنون هیچ محتوایی غیرقابل دسترسی نیست. ذهن ما همواره در آستانه انحراف قرار دارد و در مقابل قدرت وسوسه‌برانگیز رسانه‌ها نمی‌توانیم اراده چندانی از خود بروز دهیم، زیرا آن‌ها لذات این‌جهانی را به ما عرضه می‌کنند و باعث می‌شوند ما به چیزهایی فکر کنیم که نباید. همچنین ما از رسانه‌ها می‌آموزیم که رفتارهای غلط را انجام دهیم؛ اموری که باعث می‌شوند در درون‌مان احساس خوبی نسبت به خود نداشته باشیم. این نوع از خودآزاری برآمده از رسانه امری کاملاً رایج است. شما می‌دانید که باید با محبت با افراد برخورد کنید، با این حال در چت‌روم‌ها با دیگران بدرفتاری می‌کنید. شما می‌دانید که باید مطالعه کنید، اما به جای آن تلویزیون تماشا می‌کنید. شما می‌دانید که رایانه محل کار شما برای کار است، اما از آن برای وب‌گردی استفاده می‌کنید. در هر یک از این موارد، رسانه‌ها منجر به این شده‌اند که شما در زندگی واقعی کار اشتباه را انجام دهید»(همان: 272). بنابراین رسانه‌ها هرچند باعث خشنودی مادی و حسی می‌شوند، اما خشنودی معنوی را از ما می‌گیرند.

 فهرست منابع

  • برکمن، اولیور (1397). آیا واقعا امروز دنیا بهتر از همیشه است؟»، وب‌سایت ترجمان، ترجمه علی برزگر، برگرفته از لینک http://tarjomaan.com/neveshtar/8944/
  • تای، ماری و اُبردیک، هانس (1394). دیدگاه‌هایی متعارض دربارۀ تکنولوژی»، وب‌سایت ترجمان، ترجمۀ یاسر خوشنویس، برگرفته از لینک http://tarjomaan.com/article/7219/
  • کار، نیکلاس (1397). همه ما حالا در سیلی ولی زندگی می‌کنیم»، وب‌سایت ترجمان، ترجمۀ علیرضا شفیعی‌نسب، برگرفته از لینک http://tarjomaan.com/barresi_ketab/8783/
  • ماسکروپ، دیوید (1397). آیا ربات‌ها آزادمان خواهند کرد؟»، وب‌سایت ترجمان، ترجمۀ میلاد اعظمی مرام، برگرفته از لینک http://tarjomaan.com/neveshtar/9057/
  • Poe, M. T. (2010). A History of Communications: Media and Society from the Evolution of Speech to the Internet. Cambridge University Press.

اگر گوشی شما بخشی از هویت شما باشد، پس احتمالاً باید بیشتر شبیه جسد خود تا یک وسیله با آن رفتار کنید. بنابراین اگر کسی گوشی هوشمند شما را بشکند و محتوای آن را پاک کند، شاید مجرمان باید همانگونه مجازات شوند که گویی آسیب به سر رسانده اند.

ÙÙˆØ Ù…ØنوØی


آیا تمام ماهیت شما فقط در محدوده جسم شما قرار دارد یا گوشی هوشمندتان نیز بخشی از وجود شما را تشکیل می‌دهد؟در نوامبر سال ۲۰۱۷، مردی مسلح وارد کلیسای شهر سادرلند اسپرینگ (Sutherland Spring) در ایالت تگزاس شد. او ۲۶ نفر را کشت و۲۰ نفر دیگر را زخمی ‌کرد. مرد، سوار بر اتومبیل خود از محل گریخت و تحت تعقیب شدید پلیس و ساکنان منطقه قرار گرفت تا اینکه کنترل خود را از دست داد و به داخل گودالی پرتاب شد. زمانی که  پلیس به محل اتومبیل رسید، او مرده بود.  این اپیزود بدون پایان ناخوشایند آن به اندازه کافی می‌تواند دلهره آور باشد. طبق گزارشات، درجریان تحقیقات FBI، آنها انگشت مرد مسلح را برروی سنسور تشخیص اثر انگشت آیفون او فشار دادند تا قفل آن را باز کنند.صرف نظر از اینکه چه کسی تحت تاثیر قرارگرفته،‌ این نگران کننده است که پلیس از یک جسد برای نفوذ به فضای مجازی دیجیتالی فردی پس از مرگ او استفاده کند. بیشتر قوانین اساسی یک حکومت دموکراتیک، از ذهن و جسم ما در برابر نفوذهای ناخواسته محافظت می‌کند. آن‌ها همچنین به حقوق ما در آزادی اندیشه و حفظ حریم شخصی ارج می‌نهند. به همین دلیل است که داروهای شیمیایی مغز واعصاب که عملکردهای شناختی را مختل می‌سازند، نمی‌توانند بر خلاف اراده‌ی فرد به کار روند مگر این که یک توجیه پزشکی روشن وجود داشته باشد. به طور مشابه، طبق نظر پژوهشگران، ماموران اجرای قانون نمی‌توانند فردی را وادار به انجام تست دروغ سنج نمایند؛ چراکه این می‌تواند به حریم شخصی و نقض حق سکوت باشد.اما در دوران تکنولوژی رو به گسترش عصر حاضر،‌ فلاسفه در حال طرح این سوال هستند که آیا حقیقتاً این تنها آناتومی ‌زیستی بدن است که تمامیت وجود ما را تشکیل می‌دهد و با توجه به نقشی که تکنولوژی در زندگی ما ایفا می‌کند، آیا وسائل ما سزاوار حمایت‌هایی مشابه با مغز و بدن ما نیستند؟به هر حال، گوشی هوشمند شما خیلی بیشتر از یک گوشی کارآیی دارد. گوشی شما می‌تواند بهتر از یک دوست صمیمی‌ به شرح خصوصیات شما بپردازد. هیچ قطعه سخت افزار دیگری در تاریخ، حتی مغز شما قابلیت اینگونه نگهداری کمی ‌و کیفی اطلاعات موجود در گوشی شما را ندارد. گوشی شما می‌داند با چه کسی حرف می‌زنید، چه چیزی می‌گویید، کجا هستید،‌ خریدهای شما،‌ عکس‌ها، اطلاعات بیولوژیکی، حتی نوشته‌های شما برای خودتان را و تمام اینها به سال‌ها قبل برمی‌گردد.در سال ۲۰۱۴، دادگاه عالی ایالات‌ متحده از این مشاهده برای توجیه این تصمیم که پلیس باید قبل از جستجو در گوشی‌های هوشمند ما دارای مجوز باشد، استفاده کرد. این وسایل درحال حاضر، بخشی فراگیر و پرتقاضا از زندگی روزمره ما را تشکیل می‌دهند؛ به طوری که مریخی‌های معروف ممکن است به این نتیجه برسند که آنها(گوشی‌های هوشمند) ویژگی مهمی ‌از آناتومی‌ بدن انسان بودند»، چیزی که رئیس دادگاه،  قاضی جان رابرتز (John Roberts) در عقیده نوشتاری خود عنوان کرده بود.رئیس دادگاه، احتمالاً یک موضوع متافیزیک و پیچیده خلق نکرده؛ اما زمانی که فلاسفه، اندی کلارک (Andy Clark) و دیوید چالمرز( David Chalmers)  با نظریه ذهن گسترش‌ یافته» (۱۹۹۸) بر سر این موضوع که  تکنولوژی واقعاً بخشی از وجود ما را تشکیل می‌دهد، بحث می‌کردند‌ به نکته ای پیچیده اشاره کردند. بر اساس علوم شناختی سنتی، تفکر» فرآیندی است از دستکاری نمادها یا محاسبات عصبی که توسط مغز انجام می‌گیرد. کلارک  و چالمرز به طور گسترده این نظریه محاسباتی ذهن را پذیرفتند، اما ادعا کردند که این ابزارها می‌توانند به آسانی با چگونگی تفکر ما یکپارچه شوند. اشیائی مانند گوشی‌های هوشمند یا نوت‌پدها،  اغلب از نظر کارایی به همان اندازه که سیناپس‌ها در سر ما فعال می‌شوند، برای ادراک ما ضروری هستند. آنها با افزایش قدرت شناختی ذهن و آزاد سازی منابع داخلی، ذهن ما را تقویت و گسترده می‌سازند.اگر نظریه  ‌ذهن گسترش یافته» پذیرفته شود، فرضیات گسترده فرهنگی درمورد ماهیت نقض نشده اندیشه به خطر می‌افتند؛ چیزی که در قلب بسیاری از هنجارهای قانونی و اجتماعی قرار دارد. همانطور که دیوان عالی ایالات متحده در سال 1942 اعلام کرد: آزادی در فکر کردن در ذات خود مطلق است». ظالمانه ترین دولت در کنترل و نظارت بر فعالیت‌های درونی ذهن ناتوان است. این دیدگاه ریشه در نظرات متفکرانی همچون جان لاک و  رنه دکارت دارد،‌ کسانی که استدلال می‌کنند، روح انسان در یک جسم فیزیکی قفل شده است؛ اما افکار ما در دنیایی غیرمادی و غیرقابل دسترس برای دیگران است. بنابراین زندگی درونی هر شخص زمانی نیاز به محافظت دارد که  مثلاً  از طریق گفتار برون‌زایی شود.  بسیاری از محققان علوم شناختی هنوز هم به این مفهوم دکارتی وفادار هستند که در حال حاضر فقط  قلمرو خصوصی حوزه تفکر است که با فعالیت مغزی منطبق می‌باشد.اما نهادهای حقوقی امروزه در برابر این مفهوم کوته فکرانه به سختی تلاش می‌کنند. آنها می‌کوشند تا به درکی  درباره چگونگی تغییر فناوری، معنای انسان بودن و ایجاد مرزهای جدید هنجاری برای روبرو شدن با این واقعیت برسند. قاضی رابرتز ممکن است درمورد ایده ذهن گسترش یافته شناخت نداشته باشد؛ اما این نظریه از مشاهده غیرعادی او درباره گوشی‌های هوشمند که به بخشی از جسم ما تبدیل شده اند، پشتیبانی می‌کند. اگر در حال حاضر، ذهن ما شامل گوشی‌های ما نیز شود، ما اساساً سایبورگ‌ها ( انسان مکانیکی) هستیم:  بخشی  زیستی،  بخشی تکنولوژی.با توجه به این که گوشی‌های هوشمند ما بیش از آن چیزی که زمانی وظایف  مغزهایمان بود، انجام می‌دهند، در به یادآوری داده‌ها، شماره تلفن‌ها، آدرس‌ها، شاید داده‌هایی که آنها نگه می‌دارند باید با اطلاعاتی که در سر نگه می‌داریم یکسان تلقی شوند.  بنابراین اگر هدف قانون حفظ حریم شخصی است، باید مرزهای آن به بیرون هل داده شود تا به آناتومی ‌سایبورگی ما همان حفاظتی را دهد که به مغزهایمان داده می‌شود.این خط از استدلال منجر به برخی از نتایج بالقوه افراطی می‌شود. برخی از فیلسوفان، این موضوع را که بعد از مرگ، دستگاه های دیجیتال ما باید به عنوان بقایای جسم ما باقی بمانند، مورد بحث قرار داده اند. اگر گوشی شما بخشی از هویت شما باشد، پس احتمالاً باید بیشتر شبیه جسد خود تا یک وسیله با آن رفتار کنید.  به همین ترتیب، ممکن است شخصی استدلال کند که دور انداختن تلفن هوشمند شخص دیگری می‌تواند به عنوان یک ” بزرگ، معادل با ضربه به سر تلقی شود و نه فقط تخریب اموال. اگر حافظه شما بر اثر حمله با یک چماق پاک شود، دادگاه هیچ مشکلی برای عنوان کردن این اتفاق به عنوان یک حادثه خشونت آمیز ندارد. بنابراین اگر کسی گوشی هوشمند شما را بشکند و محتوای آن را پاک کند، شاید مجرمان باید همانگونه مجازات شوند که گویی آسیب به سر رسانده اند.


برخی از فیلسوفان، این موضوع را که بعد از مرگ، دستگاه های دیجیتال ما باید به عنوان بقایای جسم ما باقی بمانند، مورد بحث قرار داده اند. اگر گوشی شما بخشی از هویت شما باشد، پس احتمالاً باید بیشتر شبیه جسد خود تا یک وسیله با آن رفتار کنید.  به همین ترتیب، ممکن است شخصی استدلال کند که دور انداختن تلفن هوشمند شخص دیگری می‌تواند به عنوان یک ” بزرگ، معادل با ضربه به سر تلقی شود و نه فقط تخریب اموال.


نظریه ذهن گسترش یافته همچنین نقش قانون را در حفاظت از محتوا و ابزار تفکر که همان حفاظت از نحوه تفکر ما در برابر تاثیرات بیجاست به چالش می‌کشد. قوانین، مانع دخالت غیر توافقی در نروشیمی ‌بدن ما می‌شوند (به عنوان مثال از طریق داروها)؛ چراکه در محتوای ذهن ما دست برده می‌شود. اگر شناخت و اندیشه‌های ذهنی، دستگاه‌ها را نیز در بر گیرند، پس مسلماً آنها نیز تابع همین محدودیت‌ها باید باشند. شاید برخی از تکنیک‌هایی که تبلیغ کنندگان به صورت آنلاین برای ربودن توجه ما، جهت ترغیب تصمیم گیری ما و یا دست بردن در نتایج جستجو استفاده می‌کنند باید به عنوان نفوذ در فرآیند شناختی ما شمرده شوند.به طور مشابه، در مواردی که قوانین ابزارهای تفکر را محافظت می‌کنند، ممکن است دسترسی به تضمین در استفاده از ابزارهایی مانند گوشی‌های هوشمند نیز نیاز باشد. به همین شیوه  که آزادی بیان از حق مردم نه فقط برای نوشتن یا صحبت کردن محافظت می‌کند، بلکه همچنین باید برای استفاده از رایانه‌ها و انتشار گفتار در اینترنت نیز استفاده شود.دادگاه‌ها هنوز هم تا رسیدن به چنین تصمیماتی فاصله دارند. علاوه بر موارد اصلی تیترهای خبری در تیراندازی‌های جمعی، هر ساله هزاران نمونه وجود دارند که در آن مقامات پلیس سعی می‌کنند به دستگاه‌های رمزنگاری شده دسترسی پیدا کنند. اگرچه اصلاحیه پنجم قانون اساسی ایالات‌ متحده از حق افراد برای حفظ سکوت محافظت  می‌کند (و بنابراین رمز عبور داده نمی‌شود)، قضات در چندین ایالت حکم کرده‌‌اند که پلیس می‌تواند به زور از اثر انگشت برای باز کردن قفل تلفن کاربر استفاده کند. (با ویژگی جدید تشخیص چهره روی آیفون X، پلیس تنها ممکن است به یک کاربر بی‌خبر برای نگاه کردن به تلفن خود نیاز داشته باشد). این تصمیمات منعکس‌ کننده این مفهوم سنتی هستند که حقوق و آزادی‌‌های فردی در محدوده پوست فرد به پایان می‌رسد.اما مفاهیم حقوق و آزادی‌های شخصی که موسسات حقوقی ما را هدایت می‌کنند، کهنه و قدیمی ‌شده اند. این حقوق بر اساس مدل یک فرد آزاد ساخته شده اند که از یک زندگی درونی غیرقابل دسترس لذت می‌برد. به هر حال،  امروزه افکار ما می‌توانند حتی قبل از اینکه پیشرفتی داشته باشند، مورد قرار گیرند و به شکلی، شاید این چیز جدیدی نباشد. ریچارد فاینمن (Richard Feynman) فیزیکدان برنده جایزه نوبل می‌گوید که با نوت بوکش فکر می‌کند. بدون خودکار و مداد، یک بازتاب و تحلیل پیچیده  خوب هیچ گاه امکان پذیر نخواهد بود. اگر دیدگاه ذهن گسترش یافته درست باشد، حتی فناوری‌های ساده مانند این نوت بوک‌ها، شایسته تشخیص و محافظت شدن به عنوان بخشی ضروری از جعبه ابزار ذهن هستند.

منبع:باشگاه اندیشه


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها